راستاش من به فکر پروژهای برای آشنا کردنِ گوسفندهای مزرعهی پدربزرگم با حقوق اساسی و مدنیشان هستم؛ فکر میکنم خیلی برایم سودِ بهتری داشته باشد. پس با اجازه من بروم یک فیلم سوپر دانلود کنم و یک جق مشتی بزنم و بنشینم بابتِ همهی آن وقتهایی که میتوانستم برای کیرم و شکمام جشن بگیرم اما بجایش در راهِ خردگرایی و چه میدانم آزادی غرغره کردم و مثلا روشنگری کردم یا در تظاهرات و ... گاز و باتوم خوردم قهقهه بزنم. که همینجا و از همین لحظه هر گونه فعالیتی در راستای اهدافِ آرمانی پیشین خودم را با بدترین فحشها بر خود طلسم کرده و گوسفندها را با چراگاههاشان راحت بگذارم و بروم به قولِ مهربد به زندگی آشفتهی خودم سر و سامانی بدهم. یادم هست در یک کتابِ نثر انگلیسی تکهای بود با این مضمون:
با خرها میشود همآواز شد، با آنها میشود همسفر شد، میشود هتا همبستر شد، اما همدل هرگز.
ما را به خیر و شما را به سلامت.










































.









پاسخ با گفتآورد