
نوشته اصلی از سوی
kourosh_bikhoda
پست چراغ که ایستادم یک بابایی با اعصاب داغون اومد بغل با پراید گفت یه خورده گاز میدادی الان رد کرده بودیم. من بهش گفتم گاز میدادم میرفتم اون دنیا؟ تو میخوای بمیری به من ارتباطی نداره برو بمیر. گفت حیف که زن کنارت نشسته. منم عصبانی شدم گفتم مثلن چه غلطی میکردی؟ گفت برو دنبال شر نگرد. گفتم فکر کن دنبال شر میگردم، داری تو بساطت؟ چپ چپ نگاه کرد گفت واقعن خیلی حیف که زن کنارته بچه پررو. من گفتم الان بیا اون گوشه چهارراه زنم تو ماشین میشینه پیاده میشم ببینم چکاره ای. رفتم ولی اون نیومد.