نوشته اصلی از سوی
Persepolis
ببینید دوستان نمیخوام برگردم سر این قضیه که در قرآن سوره ای بنام جن وجود داره یا آیات زیادی درباره جن گفته شده و اینجا دوستان الان می گویند خرافاته و همانطور که خیلی ها این را گفته اند از کسروی بگیر تا هدایت و خیلی های دیگر...
اما داستان از این قراره:
برای تعطیلات نوروز وقتی برای دید و بازدید آشنایان به همدان رفته بودم پسرخاله ام مرا با خودش به یکی از شهرک های اطراف برد و گقت یه بابایی خیلی دوس داشت منو ببینه؟ ما هم بی معرفتی دیدیم که به آنجا سری نزنیم و رفتیم خلاصه خیلی مردمان خونگرم و مهمان نواز و دوسداشتنی ای هم بودند که باور کنید نیمی از جمعیت شهرک از پیر و جوان و بچه جوری با ما رفتار کردند که انگار 50 ساله باهاشون نشست و برخاست داشتم
اما نکته عجیب این سفرم جن بود! یه ساختمان پکیده دیدم و پسرخالم بهم گفت اهالی اینجا میگویند چند جن در این ساختمان و خانه بغلیش هست که با جن همان شخصی که دیدار داشتم نسبتی دارند!!!
من با حالت تعجب برگشتم به پسرخالم گفتم تو که اینجوری نبودی، عاقل بودی! پسرخالم گفت نمیدونم چی بگم !
خلاصه داستان رو از خود اون پیرمرد و چند پسرش و یکی از دخترانش پیگیر شدم و همگی بدون استثنا گقتند بابا یه زن جنی هم داره و اتفاقن بچه هم ازش داره؟! حتی اهالی آن شهرک به این شخص درویش میگفتند و میگفتند با جن ها در ارتباط است و از روستاهای اطراف برای معاینه پیش آن می آیند و همگی هم جواب میگیرند و اجنه این کارها رو میکردند !
این آدمهایی که من دیدم بسیار شریف بودند و بهشون نمیخورد کلاهبردار و کلاش باشند و پسرخالم و خانواده مادریم هم تایید کردند که مردم درستی هستند و موندم آنجا چه خبره یا همگی اون شهرک مشکل روانی دارند یا همگی دروغگو؟!
به نظر شما دلیلش چی میتونه باشه ؟