نخیرم امید من همیشه شادم و دارم می خندم خودت که می دونی... صادق فقط مهمون شب های اتاق منه... شب که میشه من اصلن یه آدم دیگه می شم...! انگار جنون می گیرم.. تیک تیک ساعت مثل چکش توی مغزم می زنه و بی اختیار می رم سراغ "سه قطره خون"! یه بار حتی دستمو زخم کردم تا سه قطره خون ازش بچکه... کلن دیوونه می شم شبا..