
نوشته اصلی از سوی
Russell
چرا هر دو مثال کاملاً درست هستند.اینجا مساله تقابل احساسات و عقل هست.یعنی یک شاه عاشق میشود میرود بجنگ یک کشور دیگر،اگر احساس عاشقی نبود و بجای آن عقل بود اینکار را نمیکرد،مادری که برای بچه خود دزدی و قتل انجام میدهد هم همنیطور است.رانندگی هم نیازمند تمرکز و دوری از احساسات دارد اگر با موزیک یا الکل احساسات را تحریک کنید جان خود و دیگران را بخطر میاندازید که این بی اخلاقیست.
در آن فیلم Equilibrium هم که گفتم مثال بارز چنین ماجراییست که به زیبایی هر چه تمام تر تصویر میشود،یعنی ماده ای کشف شده که با تزریق آن انسانها دیگر هیچ احساسی ندارند،نه عشق نه موسیقی نه دوست داشتن فرزند و نه خشم و...
همواره هم در گوششان تکرار میشود که در گذشته جنایات بسیاری در نتیجه این احساسات شده و کنترل ناپذیر هستند و خطرناک.اما چنین زندگی کاملاً بیمعنیست.