انتظار داشتی از عشق چی گیرت بیاد؟ شاید به این خاطر هست که برداشت درستی از عشق ندارین. عشق زندگی رو زیبا میکنه.
انتظار داشتی از عشق چی گیرت بیاد؟ شاید به این خاطر هست که برداشت درستی از عشق ندارین. عشق زندگی رو زیبا میکنه.
حسین (09-13-2011)
انتظار داشته بودم...همون چیزی که بقیه میخواستن. امنیت آرامش سکس. البته این آخری رو اون زمان ها که جینگیلی بودم اصلا بهش فکر نمیکردم. بعدا به اون نتیجه رسیدم. شاید اشتباهم هم همین بود. ولی در هر صورت به هیچ کدومش نرسیدم.عشق مال کتاب داستانه. تا الان کسی رو ندیدم که با عشقش زندگی کنه. شنیدم ولی ندیدم. با اینکه آدم تیزبینی هستم. خیلی ها ادعا میکنن که با عشقشون هستن ولی خوب از این ادعا ها من هم جلو دوست دخترهام و رفیقاشون میکنمادعا کونتور نداره
---------- ارسال جدید اضافه شده در 11:04 pm ---------- ارسال قبلی در 11:01 pm ----------
خسته نباشی. یک نگاه بالا میکردی جواب رو میدیدیخوب بعدش؟من یکبار عاشق شدم واقعا دنیا زیبا بود .ا
انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد
هیچی . طرف شوهر دار و حتی بچه دار از اب دراومد ! خیلی اظهار لطف میکرد و حتی چند بار هم با هم خلوت کردیم اما چون در شرع اسلام کسی که با زن شوهردار رابطه جنسی داشته باشه نمیتونه بعدا حتی با اون زن ازدواج کنه هیچ رابطه جنسی ایجاد نشد. به طلاقش هم فکر کردم اما دیدم این ظلمه که برای خودم باعث بشم یک بچه دچار مشکل بشه و از خیر طلاقش هم گذشتم .
من واقعا دوستش داشتم .میخواستم باهاش ازدواج کنم اما اگر حرکت فنی میکردم دیگه نمی تونستم باهاش ازدواج کنم .برای همین به همون اوایلش اکتفا کردم .
حالا برات بگم که من احتمال میدم این کار خدا بوده (حالا نخندی بهم ) .قبلا ها که به رابطه با زن اونهم شوهردار فکر میکردم با خودم میگفتم اینها دیگه چه جانورانی هستند! چقدر فلان وفلان هستند تا اینکه یکی از دوستان یک گندی زد و من خیلی پشت سرش بد گفتم که آدم نیست و شرف نداره و از اون چیزها .احتمال میدهم با غرور (خودبینی ) اینکار را کردم و برای همین خدا خواست نشونم بده که تو هم اگه پاش بیفته هیچ گهی نیستی. خودت را نگیر .
اتفاقا میخندم...چون خنده هم داره. دستگاه ترجمه ات خرابه! اون وقت هایی که مسلمون بودم و طبعا باخدا بودم و بعنوان یک مسلمان واقعی نماز و روزه هام همه به جا بود نه مسلمون تخمی که هردمبیلی دینداری میکنه. همیشه فکر میکردم که اگر قرار باشه خدا به کسی کمک کنه من جزو اولین هام. تا جایی که یادم میاد همیشه هم عین خر تو گل گیر میکردم و کاسه چه کنم چه کنم دستم میگرفتم. هیچوقت هم نمیفهمیدم از کجا میخورم؟
فکر میکردم همه کارام درسته پس چرا همش خراب میشه؟ تو یک جور سیکل پوچی گرفتار شده بودم
جات خالی الان که خیلی وقته دین و خدا رو گذاشتم سر طاقچه همش به این فکر میکنم من چقدر کار درستم و اصولا میشه که من هم اشتباه کنم؟
برخلاف زمان جاهلیت و مسلمانی و این حرفا که همیشه احساس نقص و ترس و تنهایی و بدشانسی (زبونم لال به خدا که نمیتونستم اون موقع از گل پایین تر بگم. مینداختم گردن حکمت و شانس! واسه خودم ماسمالیش میکردم) و از این قبیل احساس ضعف ها برعکس الان خیلی احساس باحال بودن بهم دست میده
من فکر میکنم همه اش زیر سر همین احساس به وجود خدا بوده.
این احساس آدم رو ترسو و دست و پا چلفتی بار میاره و نمیذاره آدم دنیا رو همونطوری که هست ببینه و باهاش روبرو بشه.
همش میخواد آدم رو از دنیای واقعی به یک باغ توهم پرت کنه.
همین که آدم فکر کنه خدا میخواسته و حکمتی در کار بوده و خدا خودش درست میکنه .... باور به این جملات من رو در زندگی خیلی عقب انداخت![]()
انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد
Mehrbod (09-14-2011),Mr.World.Wide (01-26-2016),رویا (12-30-2012)
خب راکتور جان من چنین تجربه ای از خداباوری ندارم . اتفاقا متاسفانه نمازهام همچین به جا هم نیست البته نماز میخوانم و این احساسهایی مه شما هنگام خداباوری داشتید را تجربه نکردم . فقط با باور به خدا بارها شده که خودبین نباشم و به کسی که میتونم کمک کنم و تا جاییکه عقلم میرسه بدی هم نکنم .و خدا هم خداییش خیلی دستم را گرفته و خلاصه مدیونشم .راستش چند بار تصمیم گرفتم بطور سیتماتیک بیخدا بشم چون اینطوری ظاهرا بیشتر میشه کیف کرد اما چون نخواستم خودم را گول بزنم سعی کردم با دلیل و منطق وارد بشم وهربار هم بیشتر خداباور شدم . مثلا چند صفحه از کتاب پاینده را خواندم اما به نظرم اشکالات زیادی داشت یا دو ساعت از 6 ساعت سخنرانی نیکویی در رد قرآن را شنیدم اما به نظرم منطقی نبود . با بیخدایان گفتگو منطقی کردم اما معمولا چیزی جز کنایه و احیانا تمسخر چیزی گیرم نیامد. راستش را بخواهی من بسیاری از افراد خانواده من بیخدا هستند که همگی بزرگتر از من هستند اما به نظرم فقط یکطور میشه بیخدا شد . فقط بیخیالی ! و هرچی شد شد . امروز رفقا جمعند آبجو میخورند خب بزن بریم فردا پارتی هست خب بزن بریم . پس فردا دم کارپرداز چند تا شرکت دولتی را ببین تا جنس بنجل ازت بخرن و خب طوری نیست همه همینطوریند . مشتری اطلاع چندانی نداره خب طوری نیست و در بیخدایی یک احساس شادی زیادی وجود داره درست مثل نشاط مصرف کنندگان مواد مخدر . خصوصا اوایلش که نئشه میشند .
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)