Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
صندلی داغ - Dariush
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 108

    جُستار: صندلی داغ - Dariush

    Threaded View

    1. #23
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -داریوش جان دفتری دارید که در آن بنویسید؟نه خاطره!بلکه نوشته هایی که اگر بر روی کاغذ نیایند ول کنتان نباشند؟
      بله؛
      دفترهای یادداشتم زیاد هستند. یادداشت‌های روزانه ندارم اما هرازگاهی(دو سه بار در هفته) چند صفحه‌ای می‌نویسم در مورد هرآنچه که نظرم را جلب کرده یا ارزش نوشتن داشته. این تمرینی بسیار تاثیرگذار برای بالا بردنِ توانایی‌های نگارشی‌ست. به پای فروم‌نویسی از لحاظِ چالش‌ها نمیرسد، اما این کاستی را من با وسواسِ زیاد در موردِ واژگان، ساختارِ جمله‌ها، لحن، ادبیات و... جبران کنم، چنانکه به نظرم نوشته‌های من در آنجا به نظر خودم ادبی‌تر و منسجم‌تر هستند.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -شعر چه طور؟میتوانید یکی از اشعاری که خودتان سروده اید را اینجا بگذارید؟
      در هیچ مقیاسی از سنجش، شاعری به من نمی‌چسبد؛ دستنوشته‌ی ادبی اما زیاد. الان به آنها دسترسی ندارم شوربختانه ولی اگر هم داشتم شاید به جا نبود چیزی از آنها را در اینجا منتشر کنم، چرا که بیشترشان در جاهایی مثل وبلاگ و نشریه منتشر شده. بعدا به احترام شما، حتما یکی دو تایش را در جستارِ دستنوشته‌های ادبی خواهم گذاشت.


      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -مبنای قضاوتتان برای اینکه دختری را خوب بدانید چیست؟
      خوب از چه نظر؟ اخلاقی-رفتاری؟
      خب راستش من به آراستگی زنان بیشترین اهمیت را می‌دهم. مثلا اگر بخواهم صورت دختری را ببوسم و رویش موهای هرچند ریز ببینم دلزده می‌شوم، یا لباس‌اش اگر چروک باشد از چشم‌ام می‌افتد و...
      در موردِ اخلاق، اینها به ترتیب بیشترین میزانِ بیزاری را در من بر می‌انگیزند:
      مظلوم‌نمایی
      پرنسس‌بازی
      به هر دری زدن برای تبدیل کردن هر مردی که به او نزدیک می‌شود به یک شوهر
      آویزان شدن
      دروغگویی‌های مختص دختران (داریوش دیروز داشتم از خیابون نزدیک خونت رد می‌شدم، یه پسره بهم تیکه انداخت؛ داریوش پدرم همیشه شبا قبلِ خواب منو بوس می‌کرد، میشه تو هم اینکارو بکنی؟ داریوش، عشقم!)
      لوسبازی
      تنگ‌بازی
      سطحی‌نگری عامدانه

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -آیا لحظه ای را بوده که حس کنید تازه متوجه شده اید بزرگ شده اید؟ لحظه ای که تا قبل از آن خود را همچنان یک نوجوان یا یک کودک میپنداشتید ؟
      راستش من هنوز نمی‌دانم چرا همه از کودکی انتظاراتی از من داشتند در حد مردانِ بالغ! با اینکه فرزندانی بزرگتر از من(و کوچکتر) در خانه بودند، اما نگاهِ متفاوتی به من می‌شد. مثلا همان عزیز که گفتم در 13 سالگیِ من زندانی شده بود، همیشه موقع ملاقاتی‌ها می‌خواست که مرا ببیند و در ملاقات کلی به من سفارش می‌کرد که از تو انتظاراتی متفاوت دارم و این چیزها ... من از همان سنین نوجوانی(15 سالگی) «مزیت‌های مردی» را به خوبی چشیدم؛ یادم نمی‌رود یکی از تابستانهای دورانِ نوجوانی در شهری دور از خانه رفتم برای کار و کارگری؛ هرگز در حقم اینقدر بی‌رحمی نشده، هنوز برایم معماست که چرا آنطور بی‌رجمانه از من کار می‌کشیدند بی‌شرفها، یعنی دقیقا به اندازه‌ی یک مرد بالغ! چنانکه یکی دو بار سرِ کار از حال رفتم؛ برخی از آثارش هنوز روی بدنم هست، از جمله شکستگی‌ها و بریدگی‌هایش... من از همان وقت‌ها بخشی از بار اقتصادی خانواده را بر عهده داشتم و گرچه فقیرانه و بی‌بظاعت، اما به خودم وابسته بودم. اینها یعنی بلوغی زودرس و بسیار جانکاه را گذراندم. من هرگز کودکیِ درخوری نداشتم...

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی iranbanoo نمایش پست ها
      -واینکه آیا از بزرگ شدن خودتان خوشحالید یا همان حرفهای تکراری که( بچه بودیم چه خوب بود) را دوست میدارید؟
      بر اساسِ پاسخِ من به پرسش پیشین، طبیعی‌ست که هیچ علاقه‌ای ندارم که به کودکیِ خویش بازگردم. اما اینکه کودک شوم و کودکی کنم را همیشه خواب می‌بینم
      رابطه‌ی من با کودکان اگرچه خوب نیست، اما گاهی چنان در تماشای بازیگوشی‌هایشان غرق می‌شوم که گویی کودکی خودم را می‌بینم...
      sonixax, Russell and iranbanoo like this.
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    2. 5 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      iranbanoo (02-18-2014),kourosh_bikhoda (02-18-2014),sonixax (02-18-2014),undead_knight (02-18-2014),کافر_مقدس (02-21-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •