تجربهگرایی، تاریخ علم اگر یک چیز را به ما نشان داده باشد آنست که جهان عینی هرگز برای تطابق با «منطق» یا از آنهم متافیزیکیتر تعقل ساخته نشده.
خودم یکی از آنها هستم،
فقط زمانی جانور میشوند که بتا/امگا باشند، زن از خودش میپرسد که این «جانور» چه طور به خودش اجازه داده با من حرف بزند یا اصلا مرا نگاه بکند. آگر برای زن خواستنی باشد در خیابان که هیچ، در کنار مستراح زنانه هم پیشنهاد دوستی او رویاییترین تجربهی آن روزتان خواهد بود. انتخاب میان اینست که یا در خیابان متلک بیاندازید، یا جلق بزنید. خوب طبیعیست که متلکپراکنی در خیابان بسیار بهتر است. من حتی در فرانسه هم بازی خیابانی میکردم، آنجا خیلی به ندرت اتفاق میافتد مردی در خیابان به دختری پیشنهاد بدهد، چون انواعی از «مزاحمت خیابانی» حتی جرم قانونیست، گویی خیابان هم بخشی از اندرونی زنان است... و در سفرهایم دریافتهام که بهترین مکان متصور برای دختربازی همین خیابان پیاده است، نه بار، نه پاتوق سواره، نه پارتی و ... شما هم کمتر به مردان برای روشهای پیشنهاد دادن ایراد بگیرید، خودتان(زنان به طور عموم)آنقدر مفعول و ناتوانید که(مگر در موارد استثنایی)هرگز جرئت پیشنهاد دادن پیدا نمیکنید، پس آنکه پیشنهاد داده را اگر به نظرتان بتا آمده با نرمش رد بکنید که آلفای احتمالا حاضر نبیند و بیش از این به دیوار نزدیک نشوید.. همینطور پیش برود در بارورترین سالهای زندگی به جای رفتن به خانهی شوئر، در دفترچه مدیر هم میشوید!
بستگی به روزش دارد، اگر جمعه باشد احتمالا یک بمبی به خودم ببندم و در میان نمازگزاران خود را منهدم بکنم!
اگر پنجشنبه باشد ده تا از زیباترین فواحش در دسترس را استخدام میکنم و Go out in style.
اگر روز میان هفته باشد، اول چند نفرین به بخت بد میفرستم، سپس تا مرز مدهوشی مشروب مینوشم.
(این پاسخها جدی بود!)
ببخشید من تا برایم شام نخرند اسرار شخصیام را با کسی درمیان نمیگذارم.
باید بیشتر دربارهاش فکر بکنم، اما هیچکدام از انواع هنر منقرض نشدهاند ، بلکه همهی آنها به ابتذال و عوامپسندی محض یا خواصپسندی مطلق افتادهاند. دلیلش بیش از اینکه ظهور انواع آلترناتیو بیان هنری باشد آکادمیک کردن هنر است.
خسته شدم و تراشیدم.. اکنون یک تهریشی دارم.
سینمای برگمان از این نظر برای من جذاب است که دغدغهی او در بهترین آثارش شکست قهرمان یا «شکستن» قهرمان است. ما به سفری میرویم که در آن روند به پایان رسیدن یک انسان تصویر میشود و به جای آنکه با عواطفی که اغلب با این پدیدهها در جریان هستند مرتبط بشویم(تراژدی)، چیزهایی متفاوت و گاهی حتی متضاد احساس میکنیم. من پای سینمای او با بهترین نمودهای اثر هنری آشنا شدم و به نظرم هنوز کارگردانی به خبرگی او برای درگیر کردن مخاطب پیدا نشده. همینطور شاید به روی هیچ فیلمی بیشتر از مهر هفتم سرمایهگذاری عاطفی نکردهام، یعنی با آن خندیدهام، گریستهام، اندیشیدهام، عاشق شدهام...
برای ارتباط با دوستان؟ خانهی یکی از رفقا. برای ارتباط با دختر؟ یک مقاله در اینباره خواهم نوشت که بهتر است دختر را کجا ببریم.
من همچون مرد بتا لباس میپوشم اما همچون مرد آلفا رفتار میکنم. به این در بازی میگویند «تضاد»، و یکی از بهترین تکنیکهاییست که مرد میتواند در آستین داشته باشد. من یک تصویر ارائه میکنم اما آن تصویر را با چیز دیگری نقض میکنم. انسانها دوست دارند دربارهی دیگران شناختی نیمخطی و بسته در ذهن خود داشته باشند و برهم خوردن این شناختها را با علاقه و کنجکاوی و خشم و ... نظاره میکنند، که همهی اینها عواطف خوبی در سوژه است و به سود ما. مثلا دکتری بگیرید اما با موتور بروید سر کار. کت شلوار بپوشید اما بروید بدنسازی. پنجاه کارمند داشته باشید اما بازوی خود را خالکوبی بکنید.. اما پاسخ دقیقتر به پرسش شما، من اینگونه لباس میپوشم:
بیزارم، اما با عذاب گوش میکنم چراکه باید برای ارتباط با آدمهای ده سال از خودتان کوچکتر به روز باشید و بتوانید اشارات قابل فهم برای آنها به فرهنگ روز داشته باشید و ... من حتی برخی از این فجایع تصویری که سریالهای ج.ا باشند را هم گاهی نگاه میکنم شاید بعدا به دردم خورد.
شوخیتان گرفته؟ آن دومی که گفتید یکی از آرزوهای من قبل از مرگ است!
نه. خودکشی اغلب از سر افسردگی مزمن، بیانگیزگی مطلق یا نیاز به جلب توجه است. فلسفه هم شاید یکی از چیزهایی باشد که قربانی خودکشی برای توجیه خودویرانگری سرهم کرده اما کسی را فریب نمیدهد.
تصویر رویایی شما از مرد سی ساله خودش گواه ادعای ماست مبنی بر افزایش ارزش مرد در نظر زنان درپی گذر عمر. من ولی هیچوقت «بالغ» و این چرندیات نمیشوم، هر روز دهها دختر زیبا بالغ میشوند و مثل غنچههای باغهای بهشتی می شکفند و منهم هرچه میگذرد بینیام برای بوییدن آنها حریصتر میشود. هر وقت دختران جوان و زیبا و باریکاندام از آمار دادن به من دست برداشتند و دیگر جنس خوب گیرم نیامد، میروم «بالغ» میشوم. فعلا که پارتی به راه است.
احتمالا دوستان تعجب بکنند، اما : محمدعلی جمالزاده. صادق چوبک و غلامحسین ساعدی را هم میپسندم.
احتمالا او را دعوت به یک گروپسکس با شخص خیانت کرده و یکی دو نفر دیگر بکنم؟
الان من هیچ انتظاری از زنان ندارم، اینست که مایوس هم نمیشوم.
پس شما کارکتر «نابغهی شکنجه شده» را به «خانم باز پر شور» ترجیح میدهید. این بیش از آنکه راجع به من چیزی برای گفتن داشته باشد، گویای احوال شماست. اما نگران نباشید دخترانی که در جهان واقعی با من هستند هنوز هم از همنشینی با آن امیر لذت میبرند، اما اینجا که چشمانداز و هدف حضور چیز دیگریست جذاب به نظر آمدن اهمیتی ندارد، تلاش برای یاری به دوستان از هر طریق ممکن مهمتر است. اما من آن بخش از شخصیت خود را هم اینجا گوشهای در این پستو دارم، و به وقتش بیرون میکشم.
طی سالها زیاد برند عوض کردم، با مارلبرو شروع کردم، یک مدتی که دستم تنگ بود ژیتان هم میکشیدم، آن سه سال آخر دائم از این کشیدم اما:
منظورتان اینست که به کدامیک بیشتر میروم؟ تئاتر. اگر منظورتان اینست که کدام را بیشتر میپسندم، سینما.
انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی و فارسی.
کلا با آن میانهای ندارم، زندگی بیهدف یا بیمعنا یا پوچ نیست. لذت شیمیایی چیز بسیار واقعی و قابل لمسیست، تکرار آنهم انگیزه کافی برای زنده ماندن است اگر به اندازهی کافی، نه خیلی زیاد و بیزحمت، نه خیلی کم و دشوار از آن بدست بیاورید.
ما «ایدئولوژی»هایی نداریم، یکسری تز و تکنیک و گمانه است که از هر ایدئولوژی دیگری در تاریخ تاثیر برجستهتری به زندگی فرد میگذارند، اینست که از تمام آنها قویتر هستند.
شما زنان دوست دارند وانمود بکنید که آگاهی و شناخت و درک موقعیت و ... اثری در اصل ماجرا خواهد گذاشت. مثل اینست که من بگویم من اگر از اثری که زیبایی زن بر مردان دارد(فلج ذهنی موقت)آگاه باشم میتوانم بر آن غلبه بکنم. فرقی نمیکند که شما بدانید یا ندانید، هنوز هم مرد مغرور ِ خودکامهی ِ کاربلد را به مرد خجالتی ِ بلهقربانگوی بیتجربه ترجیح میدهید. دست خودتان نیست. همانطورکه ما دست خودمان نیست.
من دارم در جنگلی تاریک حرکت میکنم. ناگهان صدای جیغ زنی را از نزدیکی میشنوم و به محل برآمدنش میشتابم. وارد غاری می شوم و با صحنهی تصویر شده روبرو میشوم. دختر منرا هنوز نمیبیند چون در دهانهی غار روشن است و چشمان او به تاریکی عادت کردهاند.. فریاد میزند : «کمککمک، یک مردی مرا اسیر کرده و از دیشب به من بارها تجاوز کرده.. کمکم کنید ... نمیدانید چه بلاهایی بر سرم آورده.. همین الان رفت.. ممکن است برگردد .. تو را به خدا عجله کن..».. و من پاسخ میدهم که : «ششش، آرام بگیر... سوئیچم را جا گذاشته بودم برگشتم آنرا بردارم».
![]()
![]()