ویرایش از سوی مزدك بامداد : 02-02-2014 در ساعت 02:15 AM
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
m@hdi (02-01-2014)
All and every value derives itself from the value of life. In simple words, the good things, are those which help the humans in the way to a better life.If you have a good car that facilitates your life, which is reliable and need only the basic service, you are rather to keep it, to mend it, if it takes damages from environment and from the erosive hand of time. But else, if your car, although expensive, is not reliable, ( a breakdown in mid of Arizona Desert is no fun) you have to think about a new one, a more efficient, more durable, more useful and thus, more valuable for your life!
A language is in this aspect, the same as a car, only that it belongs to a group of people, to an special culture etc. If Vatican preserves the Latin language, this is for the sake of its usefulness for the communication between all these priests from all these countries , which each one has another language.
A language is a living, dynamic thing, entangled in evolution, which can lead it to higher degrees of perfection, or, it can decline, be attacked and fall down to lower degrees. If the expense of its restoration or preservation is estimated to be too high, it is not still worth the preservation. It is better to adopt an other existing and more efficient language. For example, the Celtic languages perished and its speakers, changed to roman language , creating the recent French.
A language, similar to a religion, is a long lasting matter, and thus, it is very expensive to replace it with a new better one ( translating all these books ...) . It is less costly, if we spend a continuous effort to protect it from harm and decline. And even it is better to try to restore a highly damaged language, as to let it die, because a language has a cultural value too: It is a heritage of our ancestors, with which, they were once so successful over millenniums. which shows that we can still be so. It makes us to what we are. If we ever had something to be proud of it, lets keep it.
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
Aria Farbud (02-19-2014),pulsar (02-02-2014)
آقای مزدک گرامی. اول از پاسخ پست قبلی تشکر میکنم و جالب است که در زمان نوشتن کت آبی رنگ برای انتخاب بین حسن و حسین!! شک کردم اما آخر از اسم جمشید استفاده کردم و در یک مورد کت اصغر آقا!!! اما جالب بود که شما دقیقا از همان کت آبی حسن یا کت سیاه حسین استفاده کردید!! احتمالا فیلمی سریالی چیزی در حافظه هر دوی ما پنهان بوده که در آن فیلم حسن آقا کت آبی داشته!!!!!!! اما نمیدانم چرا آخر سر به جای این دو اسم از جمشید استفاده کردم!!
3 پرسش کوتاه دارم
1- درست است که اینکه جهان دردها و غم هایی به همراه دارد نمیتواند دلیل این باشد که به خدایی باور پیدا کنیم!(این خنده دار است) اما جدا از وجود داشتن یا نداشتن خدا، آیا قبول دارید که دنیای ما کمابیش غم انگیز است و اینکه بسیار دردآور است که مثلا در این جهان کودکی زندگی میکند که مثلا بخاطر یک بیماری درد می کشد و یا انسانی در اثر گرسنگی میمیرد و.......... آیا قبول دارید که غم ها و درد های دنیا حداقل در ظاهر بیش از خوشی و شادی آن به نظر میرسد؟
2- شما جایی گفته بودید سالهاست نه شاد شده اید نه غمگین! اما علتش چیست؟؟ چرا با اینها مبارزه کرده اید؟؟ مگر شادی چه اشکالی داشته؟ مغز را نابود می کرده؟؟؟؟ یا توان آنرا پایین می آورده؟؟؟ البته احساساتی که شده اید!!! نمونه اش هم همین چند وقت پیش در حین دیدن فیلم هندی در کنار نوه هایتان
3- علت فاصله و یا عدم علاقه(بعضی مواقع) میان گیلانی ها و مازندرانی ها چیست؟؟؟
مزدك بامداد (02-02-2014)
ویرایش از سوی مزدك بامداد : 02-02-2014 در ساعت 02:05 AM
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
Alice(02-02-2014),chipollini (02-02-2014),Mehrbod (02-02-2014),pulsar (02-02-2014)
آقای مزدک
تحصیلات من در رشته فیزیک نیست و همیشه وقتی با پرسش عوامانه مردم در مورد اینکه بیگ بنگ کجا بوده؟ و مکان چیست و در حال حاضر جهان در کجا در حال گسترش است، روبرو می شدم پاسخ درستی نداشتم.
مکان واقعا چیست؟ جهان در لحظه بیگ بنگ کجا بوده؟ و در کجا در حال انبساط است؟
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
chipollini (02-02-2014),Mehrbod (02-02-2014)
فهمش کمی مشکل است(حداقل برای من)
مشکلی با این ندارم. چیزی مثل رقیق شدن. تنها فاصله گرفتن ذراتهر جاییکه شما و ما هستیم، همان جایگاه مهابنگ[١] است ، چرا که
این خود "جا" بوده که واگسترده شده است و ماده را به همراه
خود کشیده و میکشد.
خب مغز من میتواند مدلی از یک جعبه را فرض کند که این جهان در آن جعبه گیر افتاده است! مثلا شما وقتی با چکش بر روی چیزی بکوبید ممکن است تغییر شکل هندسی دهد( مثلا پس از بیگ بنگ گذشته که 3 بعد داشته، پس از این بیگ بنگ 5 بعدی شود) و با این تغییر شکل دیگر در آن جعبه جا نشود!!! مثل اینکه بخشی از آن که در اثر ضربه چکش فشرده شده، دیگر اجازه ورود این جهان به داخل آن جعبه را ندهد. پس اینکه این مکان و معنای آن چیزی درون جهانی هم باشد، با این پرسش روبرو است که در کجا در حال انبساط و رقیق شدن است. درست است که مکان و معنای آن توسط مشاهدات من و پردازش مغزی من از جهان در حال انبساط پدید آمده اما باز این پرسش را به همراه دارد که این رقیق شدن در کجا است؟ یا در چه چیز است؟اگر جهان را یک بادکنک ۴ گسترایی[٢] بینگارید، پوسته ی
بادکنک همان اسپاش[٣] سراسر جهان است و این بادکنک هی دارد
بزرگتر میشود. همه چیزهایی که یک زمان، نزدیک هم و بساکه[٤]
روی هم بودند، ناگاه دورای[٥] بزرگ و بزرگتری از هم پیدا میکنند.
جایگاه همان ریخت هندسی ماده است که دارای چنیدین گستراست
(١١ گسترا[٦]) که از آن اینبار ۳ تایش باز شده است و دیگر گستراها[٦]
همچنان ریز مانده اند. در یک جهان دیگر میتواند ٢ یا ١۰ تای
آنها باز شده باشد و باشندگان[٧] سراسر دیگری را پدید آورده .
وقتی ذهن من میتواند این مجموعه را دز جعبه ای فرضی قرار دهد، از کجا معلوم که واقعا وجود چنین جعبه ای مردود باشد. اینکه خود مجموعه ی در حال انبساط مفهوم مکان را بوجود آورده مشکلی نیست. مشکل اینست که چرا برای کل این مجموعه نتوانیم مکانی فرض کنیم؟؟ ماده که ذراتش از هم فاصله گرفته قابل فهم است اما خود این ماده نیاز به تعیین جا و مکان دارد چون بی نهایت نیست و بالاخره محدود است(حتی اگر خیلی منبسط شده باشد)
زمانی که مردم نادان برای اُستوانش خدایانشان همدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اوای خدا را روی کاغذ می نگاشتم!
انتونیو ویوالدی
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)