فهمش کمی مشکل است(حداقل برای من)
مشکلی با این ندارم. چیزی مثل رقیق شدن. تنها فاصله گرفتن ذراتهر جاییکه شما و ما هستیم، همان جایگاه مهابنگ[١] است ، چرا که
این خود "جا" بوده که واگسترده شده است و ماده را به همراه
خود کشیده و میکشد.
خب مغز من میتواند مدلی از یک جعبه را فرض کند که این جهان در آن جعبه گیر افتاده است! مثلا شما وقتی با چکش بر روی چیزی بکوبید ممکن است تغییر شکل هندسی دهد( مثلا پس از بیگ بنگ گذشته که 3 بعد داشته، پس از این بیگ بنگ 5 بعدی شود) و با این تغییر شکل دیگر در آن جعبه جا نشود!!! مثل اینکه بخشی از آن که در اثر ضربه چکش فشرده شده، دیگر اجازه ورود این جهان به داخل آن جعبه را ندهد. پس اینکه این مکان و معنای آن چیزی درون جهانی هم باشد، با این پرسش روبرو است که در کجا در حال انبساط و رقیق شدن است. درست است که مکان و معنای آن توسط مشاهدات من و پردازش مغزی من از جهان در حال انبساط پدید آمده اما باز این پرسش را به همراه دارد که این رقیق شدن در کجا است؟ یا در چه چیز است؟اگر جهان را یک بادکنک ۴ گسترایی[٢] بینگارید، پوسته ی
بادکنک همان اسپاش[٣] سراسر جهان است و این بادکنک هی دارد
بزرگتر میشود. همه چیزهایی که یک زمان، نزدیک هم و بساکه[٤]
روی هم بودند، ناگاه دورای[٥] بزرگ و بزرگتری از هم پیدا میکنند.
جایگاه همان ریخت هندسی ماده است که دارای چنیدین گستراست
(١١ گسترا[٦]) که از آن اینبار ۳ تایش باز شده است و دیگر گستراها[٦]
همچنان ریز مانده اند. در یک جهان دیگر میتواند ٢ یا ١۰ تای
آنها باز شده باشد و باشندگان[٧] سراسر دیگری را پدید آورده .
وقتی ذهن من میتواند این مجموعه را دز جعبه ای فرضی قرار دهد، از کجا معلوم که واقعا وجود چنین جعبه ای مردود باشد. اینکه خود مجموعه ی در حال انبساط مفهوم مکان را بوجود آورده مشکلی نیست. مشکل اینست که چرا برای کل این مجموعه نتوانیم مکانی فرض کنیم؟؟ ماده که ذراتش از هم فاصله گرفته قابل فهم است اما خود این ماده نیاز به تعیین جا و مکان دارد چون بی نهایت نیست و بالاخره محدود است(حتی اگر خیلی منبسط شده باشد)