البته اگر میخواستم دموکراتیکتر بگویم میگفتم کینهورز نیستید.
سوال سختیست؛ هم آری و هم نه! ما تابع شرایط پیرامون خویش هستیم و بخشی از آن محسوب میشویم؛ با توجه به شرایط زندگیای که داشتم از جایی که هستم تا 80 درصد راضی هستم، اما در مورد خود شرایط گمان میکنم کمی ناعادلانه بود در موردم!
میتوان بر اساس میزان یکسانی از خودخواهی هر کدام از اینها برگزید، چه آنکس که بسیار عاشقاش هستم و چه آنکس که بسیار عاشقم است، پس فرقی ندارد و یا به فاکتورهای دیگر نگاه میکنم و یا در نهایت اگر مجبور شوم شیر یا خط میکنم.
2000 سال پیش جذابیتی ندارد از این جهت که تقریبا همهچیز را در موردش میدانیم، پس به 500 سال آینده میروم. البته اگر همین داریوشی که هستم باشم، به 2000 سال پیش برمیگردم و آبروی مریم مقدس و عیسی را میبرم
سفر به آینده که کاملا منتفیست. اما سفر به گذشته نیازمند رسیدن به سرعتی بالاتر از سرعت نور است که بنابر قضیه نسبیت انیشتین غیرممکن است. البته گویا امیدهایی هست که من جزئیاتاش را نمیدانم (از قبیل همین کشف اخیر که سر و صدای زیادی کرد، ذرهی خدا را میگویم).
زمان مفهومی ذهنی و سابجکتیو است که برگرفته از حرکتِ اجسام است. برای متوقف کردنِ زمان، باید جنبش را متوقف کنیم که تا آنجا که من میدانم انرژیای بسیار بسیار عظیم و غیرقابل تصور میخواهد و همین آن را عملا غیرممکن میکند.
فلسفه؛ منطق ماشین است و درک و شعور ندارد!!!
آخرین خبر:
سرگئی لاوروف:عدم حضور ایران در مذاکرات صلح سوریه تاسفبار است اما فاجعهبار نیست.
آخرین کتاب:
غیر از کتابهای درسی و تخصصی، کتاب بنیادهای ماتریالیسم از احسان طبری را نصفه خواندهام!
آخرین سیگار:
Camel
آخرین تصادف:
با دوچرخه زدم به یک عابر پیاده :))
آخرین دعوا:
با رئیس دانشکده!
آخرین کلاهی که به سرم رفت:
یادم نیست واقعا. من کلا خیلی راحت سرم کلاه میرود، فروشندهها و بازاریهای ایران هم بلانسبت، موجودات بسیار رذل و فرومایهای هستند که تا آنجا که راه داشته باشد سر مشتری کلاه میگذارند به همین خاطر من همیشه وقتی بخواهم لباس بخرم یا جنسی گرانقیمت بخرم، یکی دوتا از دوستانم را با خودم میبرم تا سرم کلاه نگذارند یا کمتر بگذراند!