Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
خواندنی های تاریخی - تاریخ اسلام
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 14

    جُستار: خواندنی های تاریخی - تاریخ اسلام

    Threaded View

    1. #9
      سخنور دوم
      Points: 14,262, Level: 77
      Level completed: 53%, Points required for next Level: 188
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      MEHDI آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2013
      نوشته ها
      521
      جُستارها
      4
      امتیازها
      14,262
      رنک
      77
      Post Thanks / Like
      سپاس
      24
      از ایشان 894 بار در 441 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      9 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      سر انجام عمر :

      پیروز ابو لولو از مردم کاشان پس از ستم های بسیاری که به او رفت به عنوان برده به مدینه آورده شد .

      از بازار که رد می شد دختران و زنان ایرانی را می دید که به عنوان برده ی اعراب فروخته می شوند .

      گریه ی دختران و برخورد حقارت آمیز اعراب دل او را به درد آورد .

      در اسیران می نگریست ، کودکان خردسال را که در بین اسرا بودند دست بر سرهاشان میکشید ،

      می گریست و می گفت : "عمر جگرم بخورد ."

      "سوگند به اهورا مزدا که مسبب آنرا جزا خواهم داد . "

      ساعتی بعد خبری در همه ی مدینه پیچید :

      عمر کشته شد .

      هنگام فرار ، علی او را دید و لبخندی به او زد . از آن طرف کوچه که قرار گرفته به طرف دیگر رفت.

      کسانی که تعقیبش می کردند به علی رسیدند .

      آیا آن برده ی کاشانی را دیدی ؟

      از هنگامی که این جا ایستا ده ام نه !

      بدین ترتیب عمر که بزرگترین دشمن نژاد ایرانی و دژخیم اول بود از پای در آمد .

      موجی از شادی در ایران پیچید . ایرانیان این روز را جشن گرفتند و برای تحقیر اعراب آنرا روز عمرکشان

      (منظورشان عرب کشان) نام نهادند ، هنوز هم این روز در تقاطی از ایران جشن به پا می دارند .

      بدین رتیب ایرانیان کینه ی ضربتی را که از اعراب و در راس آن ها عمر ، در قادسیه ، جلولا ،

      نهاوند و... دیده بودند را در مدینه از آنان ستاندند .

      پیروز کاشانی عزم باز گشت به کاشان کرد .

      در نزدیکی کاشان یک خائن مخفیگاه او را آشکار می سازد .

      دژخیمان بی شمار اعراب او را محاصره می کنند .

      هیچ کس را توان کمک به او نیست .

      از مخفی گاه بیرون میزند .

      شمشیر در دست می گیرد .

      " سپاس اهورامزدا را که به مردی از کاشان این پیروزی را داد که دشمن او و دشمن ایرانی و دشمن

      انسانیت را از پای در آورد. تا زمین و آسمان اهورایی برپاست او را پیروز خواهند خواند!"

      به دژخیمان صف بسته هجوم می برد.

      دقایقی بعد سر بریده اش در دستان پست اعراب قرار می گیرد .

      سرش بر نیزه قرار می گیرد و تن بی سرش بر روی زمین کشیده میشود. تا عبرتی شود که ایرا نی

      بر نخیزد .
      مردم آنچه از پیکر پاره پاره بدست می آورند در کاشان به خاک می سپارند .

      امروز آرامگاهش میزبان آزادگان و میهن پرستان است .
      این نوشته کار یک مشت جاعل است که برای عقده گشایی دست به حماسه سرایی زده اند و شخصیتی بی همتا از ابولولو درست کرده اند.

      اگر بخواهم خلاصه ماجرای ابولولو را بگویم این است که او از دست مولای خودش مغیره بن شعبه به عمر شکایت برد که او حقش را نمی دهد و بخش زیادی از دستمزدی که او از راه نجاری، مسگری و چلنگری به دست می آورد را برمی دارد و عمر هم گفت که او مولای تو است و این حق را دارد و تمام اوقات یک غلام متعلق به مولای اوست و اگر غلامی مشغول به کار می شود باید بخشی از دستمزدش را به مولایش بدهد. بعد از بحث های زیاد، ابولولو در جواب عمر که در خواست ساخت یک آسیاب بادی را از او می کند می گوید من برای تو یک آسیاب بادی می سازم که تا آخرین روز دنیا گندم آرد کند که خود عمر هم متوجه شد که در حقیقت مقصود ابولولو از این کنایه قتل او بوده.

      قتل عمر توسط ابولولو به این شکل رخ می دهد که ابولولو وقتی عمر در حال نماز بوده می رود و از پشت او را با ضربه های خنجرش به شدت مجروح می کند. ابولولو در همان مسجد توسط مردم کشته می شود و عمر هم چند روز بعد می میرد.

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از MEHDI گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (01-03-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •