• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 238

    جُستار: رهایی از اسارت (یک)

    Hybrid View

    1. #1
      سخنور یکم
      Points: 9,302, Level: 64
      Level completed: 84%, Points required for next Level: 48
      Overall activity: 90.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      folaani آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      نوشته ها
      673
      جُستارها
      44
      امتیازها
      9,302
      رنک
      64
      Post Thanks / Like
      سپاس
      380
      از ایشان 567 بار در 352 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      2 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      کوشا دیدی آخرش توی داستان خدامراد حرفی از دین و مذهب و نماز و روزه نبود؟
      اسمی از پیامبر و امام هم نیامد. حتی کوچکترین اشاره ای بهش نبود.

      البته من با همین نوع عرفان حال میکنم! چون با عقل من بیشتر تطابق داره.
      بنظر من راههای زیادی برای پیشرفت در بعد معنوی و وارد شدن به سطوح برتر هست.
      ولی نزد عموم تصور اینه که فقط دین و مذهب باید داشته باشی و اگر نداشته باشی وضعت اونور خرابه.
      اما من اینطور فکر نمیکنم.
      هرچند کسی چه میدونه شاید خدامراد هم در اون سطح گیر کرده بود و ناشناختنی براش یک چیز دست نیافتنی و ناشناختنی بنظر میامد بخاطر همین. شاید بخاطر همین غمگین بود و فکر آرزوهای دیگرش.
      آخه آدم به هرجا هم برسه خب دوست داره بیشتر پیش بره به جای برتری برسه. چون فکر میکنه ممکنه شدنی باشه. چون حتما این پتانسیل رو میبینه که دلش میخواد. اینکه دلمون میخواد، شاید یعنی اینکه واقعا هم ظرفیتش رو داریم و جایی که هستیم حد آخر ما نیست!

      بهرحال کسی چه میداند.
      همه چیز پیچیده و قابل تردید است.

      اما من فکر میکنم بهرحال گریزی از این نیست که هرکس بر اساس خود واقعیش پیش بره.
      برای من این راه و زندگی اجتناب ناپذیر بود. این تفکر.
      و فکر میکنم اینطوری سرعت پیشرفتم حداکثری شده. حداکثر ممکن برای من در حال حاضر!

      بهرحال مهم نیست.
      باید مثل خدامراد بود.
      زیاد سخت نگرفت به خود.
      ما تلاش خودمون رو میکنیم در جهتی و تاحدی که براش انگیزه و دلیل و توان کافی داریم.
      دیگه نباید که خودمون رو بخاطر چیزهای نامعلوم شکنجه کنیم و آزار بدیم.
      آدم باید اول در حق خودش مروت و مهربانی و عدالت رو روا بکنه.
      و برای این من به حرف این و اون و منابع دینی مراجعه یا اکتفا نمیکنم، چون بهرصورت قانعم نکردن.

    2. #2
      سخنور یکم
      Points: 5,769, Level: 49
      Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      کوشا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      742
      جُستارها
      7
      امتیازها
      5,769
      رنک
      49
      Post Thanks / Like
      سپاس
      10
      از ایشان 202 بار در 171 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      8 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی folaani نمایش پست ها
      کوشا دیدی آخرش توی داستان خدامراد حرفی از دین و مذهب و نماز و روزه نبود؟
      اسمی از پیامبر و امام هم نیامد. حتی کوچکترین اشاره ای بهش نبود.
      خب این چه چیزی رو ثابت می کنه؟

      البته من با همین نوع عرفان حال میکنم! چون با عقل من بیشتر تطابق داره.
      این تطابق با عقل من چه نوع استدلال و برهانی است؟
      بنظر من راههای زیادی برای پیشرفت در بعد معنوی و وارد شدن به سطوح برتر هست.
      چه دلیلی بر صحت و درستی این راهها وجود دارد؟
      ولی نزد عموم تصور اینه که فقط دین و مذهب باید داشته باشی و اگر نداشته باشی وضعت اونور خرابه.
      اما من اینطور فکر نمیکنم.
      عموم استدلال مخصوص به خودشون رو دارن، شما چی؟

      همه چیز پیچیده و قابل تردید است.
      چرا؟
      دلیلتان بر این مدعا چیست؟
      اما من فکر میکنم بهرحال گریزی از این نیست که هرکس بر اساس خود واقعیش پیش بره.
      برای من این راه و زندگی اجتناب ناپذیر بود. این تفکر.
      به چه دلیل؟
      و فکر میکنم اینطوری سرعت پیشرفتم حداکثری شده. حداکثر ممکن برای من در حال حاضر!
      چرا باید به سرعت حداکثری رسید؟
      بهرحال مهم نیست.
      چرا مهم نیست؟
      باید مثل خدامراد بود.
      به چه دلیلی؟
      زیاد سخت نگرفت به خود.
      باز هم چرا؟
      ما تلاش خودمون رو میکنیم در جهتی و تاحدی که براش انگیزه و دلیل و توان کافی داریم.
      در کدام جهت و تا چه حد و مقدار، چرا کمتر نه و چرا بیشتر نه؟
      دیگه نباید که خودمون رو بخاطر چیزهای نامعلوم شکنجه کنیم و آزار بدیم.
      شکنجه یعنی چه و چرا نباید خود را شکنجه دهیم؟
      آدم باید اول در حق خودش مروت و مهربانی و عدالت رو روا بکنه.
      پایه این استدلال چیست؟
      و برای این من به حرف این و اون و منابع دینی مراجعه یا اکتفا نمیکنم، چون بهرصورت قانعم نکردن.
      نخواستید قانع شوید و یا واقعا قانع کننده نبودند؟

    3. #3
      سخنور یکم
      Points: 9,302, Level: 64
      Level completed: 84%, Points required for next Level: 48
      Overall activity: 90.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      folaani آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      نوشته ها
      673
      جُستارها
      44
      امتیازها
      9,302
      رنک
      64
      Post Thanks / Like
      سپاس
      380
      از ایشان 567 بار در 352 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      2 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی کوشا نمایش پست ها
      خب این چه چیزی رو ثابت می کنه؟
      اشاره کردم چون قبلا صحبتش شده بود.

      این تطابق با عقل من چه نوع استدلال و برهانی است؟
      صحت و قوت خود استدلال و برهان رو مگه عقل نمیسنجه؟

      چه دلیلی بر صحت و درستی این راهها وجود دارد؟
      شما راه بهتری سراغ دارید با صحت و درستی بیشتری؟ دلایل؟
      این یک عقبگرد در بحث است.
      بحث مشکلات و تناقضات ادیان و مذاهب کلاسیک و عدم اثبات پذیری آنها و تضاد آنها با تجربیات شخصی و دریافتهای مستقیم و نیروهای درونی آدمی را قبلا داشته ایم. سراسر این سالها هم در اینترنت مدام چنین بحثهایی را خوانده ام یا شرکت کرده ام. نتیجه همین است که حال که چیز مطمئن تر و بهتری درکار نیست میتوانیم از عقل و تجربیات و دریافتهای مستقیم و درونی خودمان کمک بگیریم.
      هیچ راهی مطلقا ثابت شده نیست، اما من به راهی میروم که احتمال صحت آن را بیشتر دریافته ام و برای خودم شدنی می یابم.

      عموم استدلال مخصوص به خودشون رو دارن، شما چی؟
      تمام این بحثها رو قبلا کرده بودیم و بقدر کافی توضیح دادم. فکر کردم فهمیدی! شاید هم خودت رو میزنی به نفهمی؟
      فکر کردی من علافم بیان با شما که نمیخوای بفهمی و قبول کنی، وقت و انرژیم رو بیش از این تلف کنم.
      نه عزیزم اون مغز کوچک و اعتقادات مسخره و حقیر و بزدلانه و ناراست شما برای من ارزشی نداره.
      چرا؟
      دلیلتان بر این مدعا چیست؟
      تجربه+عقل. دریافتهای مستقیم و درونی.
      منظورم از تجربه+عقل یعنی تجربه هایی که بوسیلهء عقل تحلیل و از آنها چنین نتیجه گیری شده است.

      به چه دلیل؟
      بدیهی است.

      چرا باید به سرعت حداکثری رسید؟
      چون انسان ذاتا پیشرفت کردن و کاملتر شدن را دوست دارد.
      پس هرچه سریعتر و بیشتر بهتر.
      در نهایت تمامی عقل و نیروهای ما در خدمت منافع شخصی ماست که منافع شخصی ما هم اساسا از دو نیروی بنیادین رنج و لذت، یا دافعه و جاذبه منشاء میگیرند.

      چرا مهم نیست؟
      مهم نیست چون بقیهء چیزها را هم زیادی برای ما مطلق و تردیدناپذیر نشان داده اند.
      درواقع هیچ چیزی آنقدرها روشن و محکم و تغییرناپذیر نیست.
      مثلا اعتقاد عوام دربارهء خدا و دین و آخرت و بهشت و جهنم و اینکه انسانها چطور قضاوت میشوند.
      اعتقاد و عمل اکثریت مردم بر اساس ضعفهای روانی و چیزهایی مثل ترس است.
      اما ما بر اساس ذات و گوهر واقعی خود پیش میرویم، و این ما را به هر راهی بکشاند، همان راه است و اجتناب ناپذیر، پس دیگر نباید نگران بود و غصه اش را خورد و اگر مطلق و چیز ثابتی گیر نیاوردیم نباید ترسید و به خود سخت گرفت. بلکه ما قادریم واقعیت را همانطور که هست ببینیم و بپذیریم.

      به چه دلیلی؟
      در نقل قول قبلی توضیح دادم.
      من از گفتار و رفتار و شخصیت خدامراد و آن مطالب، اینطور برداشت کردم. یعنی تطابق زیادی با نظرات و تجربیات و نگرش خودم دیدم. نشانه های بسیاری بود واضحا. صحبت های خدامراد و نحوهء قضاوت او دربارهء زندگی و خودش و دیگران.


      در کدام جهت و تا چه حد و مقدار، چرا کمتر نه و چرا بیشتر نه؟
      شکنجه یعنی چه و چرا نباید خود را شکنجه دهیم؟
      پایه این استدلال چیست؟
      تکراریست.
      پاسخ همهء اینها در اظهارات قبلی ام هست.

      نخواستید قانع شوید و یا واقعا قانع کننده نبودند؟
      براستی برایم قانع کننده نبودند.

    4. #4
      سخنور یکم
      Points: 5,769, Level: 49
      Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      کوشا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      742
      جُستارها
      7
      امتیازها
      5,769
      رنک
      49
      Post Thanks / Like
      سپاس
      10
      از ایشان 202 بار در 171 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      8 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی folaani نمایش پست ها
      اشاره کردم چون قبلا صحبتش شده بود.


      صحت و قوت خود استدلال و برهان رو مگه عقل نمیسنجه؟


      شما راه بهتری سراغ دارید با صحت و درستی بیشتری؟ دلایل؟
      این یک عقبگرد در بحث است.
      بحث مشکلات و تناقضات ادیان و مذاهب کلاسیک و عدم اثبات پذیری آنها و تضاد آنها با تجربیات شخصی و دریافتهای مستقیم و نیروهای درونی آدمی را قبلا داشته ایم. سراسر این سالها هم در اینترنت مدام چنین بحثهایی را خوانده ام یا شرکت کرده ام. نتیجه همین است که حال که چیز مطمئن تر و بهتری درکار نیست میتوانیم از عقل و تجربیات و دریافتهای مستقیم و درونی خودمان کمک بگیریم.
      هیچ راهی مطلقا ثابت شده نیست، اما من به راهی میروم که احتمال صحت آن را بیشتر دریافته ام و برای خودم شدنی می یابم.


      تمام این بحثها رو قبلا کرده بودیم و بقدر کافی توضیح دادم. فکر کردم فهمیدی! شاید هم خودت رو میزنی به نفهمی؟
      فکر کردی من علافم بیان با شما که نمیخوای بفهمی و قبول کنی، وقت و انرژیم رو بیش از این تلف کنم.
      نه عزیزم اون مغز کوچک و اعتقادات مسخره و حقیر و بزدلانه و ناراست شما برای من ارزشی نداره.

      تجربه+عقل. دریافتهای مستقیم و درونی.
      منظورم از تجربه+عقل یعنی تجربه هایی که بوسیلهء عقل تحلیل و از آنها چنین نتیجه گیری شده است.


      بدیهی است.


      چون انسان ذاتا پیشرفت کردن و کاملتر شدن را دوست دارد.
      پس هرچه سریعتر و بیشتر بهتر.
      در نهایت تمامی عقل و نیروهای ما در خدمت منافع شخصی ماست که منافع شخصی ما هم اساسا از دو نیروی بنیادین رنج و لذت، یا دافعه و جاذبه منشاء میگیرند.


      مهم نیست چون بقیهء چیزها را هم زیادی برای ما مطلق و تردیدناپذیر نشان داده اند.
      درواقع هیچ چیزی آنقدرها روشن و محکم و تغییرناپذیر نیست.
      مثلا اعتقاد عوام دربارهء خدا و دین و آخرت و بهشت و جهنم و اینکه انسانها چطور قضاوت میشوند.
      اعتقاد و عمل اکثریت مردم بر اساس ضعفهای روانی و چیزهایی مثل ترس است.
      اما ما بر اساس ذات و گوهر واقعی خود پیش میرویم، و این ما را به هر راهی بکشاند، همان راه است و اجتناب ناپذیر، پس دیگر نباید نگران بود و غصه اش را خورد و اگر مطلق و چیز ثابتی گیر نیاوردیم نباید ترسید و به خود سخت گرفت. بلکه ما قادریم واقعیت را همانطور که هست ببینیم و بپذیریم.


      در نقل قول قبلی توضیح دادم.
      من از گفتار و رفتار و شخصیت خدامراد و آن مطالب، اینطور برداشت کردم. یعنی تطابق زیادی با نظرات و تجربیات و نگرش خودم دیدم. نشانه های بسیاری بود واضحا. صحبت های خدامراد و نحوهء قضاوت او دربارهء زندگی و خودش و دیگران.



      تکراریست.
      پاسخ همهء اینها در اظهارات قبلی ام هست.


      براستی برایم قانع کننده نبودند.
      اگر واقعا با به کار گیری منطق و با استدلال و برهان به این نتیجه رسیده باشید
      واجب است که طبق دریافت های خود عمل کنید
      اما من با توجه به اینکه سنی از من گذشته و تجاربی در این زمینه دارم
      چنین برداشتی ندارم
      و بر اساس توضیحاتی که قبلا دادم
      نتیجه عملی راه انتخابی شما را با بیخدایی یکی می بینم و شما نیز همچون آنها بیشتر تابع هوای نفس خویشید تا پیرو عقل خود.
      ویرایش از سوی کوشا : 01-02-2014 در ساعت 06:45 PM

    5. #5
      سخنور یکم
      Points: 9,302, Level: 64
      Level completed: 84%, Points required for next Level: 48
      Overall activity: 90.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      folaani آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      نوشته ها
      673
      جُستارها
      44
      امتیازها
      9,302
      رنک
      64
      Post Thanks / Like
      سپاس
      380
      از ایشان 567 بار در 352 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      2 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی کوشا نمایش پست ها
      اگر واقعا با به کار گیری منطق و با استدلال و برهان به این نتیجه رسیده باشید
      واجب است که طبق دریافت های خود عمل کنید
      اما من با توجه به اینکه سنی از من گذشته و تجاربی در این زمینه دارم
      چنین برداشتی ندارم
      و بر اساس توضیحاتی که قبلا دادم
      نتیجه عملی راه انتخابی شما را با بیخدایی یکی می بینم و شما نیز همچون آنها بیشتر تابع هوای نفس خویشید تا پیرو عقل خود.
      باز تو فکرت بازتره و تاحالا دو مورد حرف استثنایی زدی در بین مدافعان خدا و دین.
      یکی اینکه قبول کردی از نظر عقلانی اعتبار اسناد و باورهای دینی مطلق نیست. یعنی نمیشه گفت که 100% مطمئن هستند و نمیشه هیچ شکی درشون کرد.
      یکی دیگه هم همین که گفتی اگر واقعا با منطق و استدلال و عقل خودم به این نتیجه رسیده باشم واجبه که ازش تبعیت کنم.
      همین حرفهایی که شما زدی رو نمیشه از بقیهء مذهبیون یا افرادی که بهرحال مدافع خدا و دین هستند و بنده در این سالها باهاشون در اینترنت بحث کردم و بحثهاشون رو خوندم، شنید.

      و اما درمورد اینکه چرا من نسبت به خدا و دین اینقدر شک دارم و اعتماد ندارم و بنظرم دیگه زیاد هم مهم نیست بذار برات ماجرا رو بیشتر باز کنم و اینکه در زندگیم چه تجربیات و دریافتهایی داشتم و عقل از چی و چطور چه نتیجه ای گرفت.
      البته این متن رو دیشب نوشتم و براتون آماده کردم؛ چون این روزها سرم شلوغه و گفتم شاید فردا و سر کار وقت نکنم.

      اون متن اینه:

      فرمودید عقل.
      و عقل چه برداشتی دارد؟
      اصلا عقل چه انگیزه ای دارد و آیا صرفا از انتزاعات ذهنی تبعیت میکند؟
      عقل هم مانند تمامی چیزهای دیگر، در خدمت نیروهای بنیادین لذت و رنج، جاذبه و دافعه، است.
      چرا که انگیزه را اینها میتوانند تولید کنند. عقل تنها یک ماشین و یک ابزار است. به خودی خود انگیزه ای و ایده ای درمورد هدف ندارد. بلکه این نیروهای بنیادین هستند که ما را مجبور میکنند آنرا در جهت آنها، یعنی دوری از رنج و نزدیکی به لذت، نزدیک شدن به سمتی که بدان جاذبه احساس میکنیم، و دور شدن از سمتی که بدان دافعه احساس میکنیم، بکار بگیریم.

      تا وقتی با تجربیات سخت و خوردکننده روبرو نشده ای، همان بازیها و انتزاعات زیبای ذهنی برایت مشغول کننده هستند، چون هنوز انگیزهء قوی تری برای هدفهای مهمتری درکار نیست. چون هنوز با واقعیت های واقعی روبرو نشده ای. حداقل نه آنطور که باید!
      عقل تو مشغول خدا و جن و پری و فرشته است، چون نیروهای بنیادین تو این را از آن خواسته اند. چون چیز ملموس تر و قوی تری سراغ نداشته اند. حداقل، اوقات بیکاری ات را اینطور پر میکنی. با داستانهای زیبای دین و خدا و بهشت موعود.
      و انگار در این دنیا کاری نداری، همه چیز دیگر حل شده یا وجود ندارد یا مهم نیست، و تنها کار و نگرانی عمده ات در اندیشه و برنامه ریزی بودن برای آن ماوراء و هدف آینده است.

      اما روزگاری شاید با چهرهء مخوف جهان روبرو شوی. آنچنان که من شدم.
      آنگاه درمیابی که آنقدرها هم همه چیز حل شده نیست، و چیزهای مهم زیادی وجود دارند، همین الان، نه در آینده، نه در خیال و وعده ها.
      و وقتی ناتوانی و عجز خود را در از پس واقعیت های جاری برآمدن، که بسیار ملموس تر و کوچکترند درمقابل آن ماوراء و آیندهء ای که با دین و خدا برای خودت به تصویر میکشیدی، مشاهده میکنی، آنوقت کم کم از خود میپرسی که چرا؟ یعنی چه؟ ما که از پس همین چیزهای روبرو و واقعی و لحظهء جاری، که در مقابل آن ماوراء و حرفها خیلی سطح پایین تر هم هستند، بر نمی آییم، آنوقت چطور دل به آن آینده و سعادت و کامیابی ابدی بسته ایم؟ و آیا این توجیه و فرافکنی ساخته و پرداختهء خودمان برای پوشاندن و فرار کردن از ضعفها و ترسهایمان درمقابل این واقعیات نیست؟

      خب شما بگویید اینجا عقل چه میگوید؟ آیا پاسخ روشن و محکم و همگانی در دست دارد؟
      منکه فکر نمیکنم!
      عقل من گفت شاید آن ماوراء هم موجود باشد، ولی حتمی نیست، تو که از پس واقعیت پیش رویت بر نمی آیی چگونه به باورهایت اعتماد و اعتباری هست؟ تو که هیچ نیستی و توان همین زندگی کوچک و روشن پیش رویت را نداری، چگونه آن ماوراء عظیم را کشف کرده ای و اعتقاد داری که میتوانی بدان برسی؟

      خب میدانی دوست عزیز، هرکسی شاید اینجا طوری استدلال بکند و نتیجه و تصمیمی بگیرد.
      فکر نمیکنم در این مورد اجماعی در بین باشد. فکر نمیکنم تک استدلال و سند روشن و محکمی در دست باشد.
      چه بسا شاید استدلال من صحیح تر هم باشد! بنظر من که عقلانی تر است. عقل در برابر باورهای کور! اینطور نیست؟

      زمانی ضعیف بودم، بدبخت بودم، کودکی ام پر از رنج و ضعف و تحقیر بود.
      و آن خدای شما چرا اینچنین کرد؟
      در دین شما چه توجیهی برای اینها هست؟
      آیا کودک گناهکار است؟
      چرا باید این همه مدت این همه رنج بکشد؟

      تاحالا شده کسی با زور فیزیکی بر تو غالب شود؟
      شده زیردستش افتاده باشی و در درد و رنج فیزیکی و روحی و روانی گرفتار شده باشی و هیچ راه فراری نداشته باشی؟
      شده که اگر تسلیمش نشوی رهایی نداشته باشی؟
      تابحال تمام شخصیتت، تمامی آزادی ات، تمامی کرامتت اینطور لگدمال شده است؟
      تابحال تمامی باورهایت به خدا و دین و عدالت و رحمت، اینطور زیر هیکل و تودهء فیزیکی جسم موجود دیگری مضبوحانه دست و پا زده است و عجزش را دیده ای؟ دیده ای که در عمل و در واقعیت جاری هیچ از آنها برنمی آید؟
      نکند دعا و وردی خوانده ای یا دستی از غیب آمده است و تو را از این وضعیت بیرون کشیده است؟
      یا در چنین شرایطی قرار نگرفته ای و یا شانس آورده ای؛ کسی نمیداند، شاید هم خدا برای تو دخالت کرده است.
      اما خدا برای من نکرد. و من دیدم که تمام اعتقادات و باورهایم، تمام داستانهای شیرین خدا و پیامبران و عدالت و رحمت و نجات، زیر تودهء فیزیکی یک انسان قویتر هیچ کاری نمیتواند بکند و به سوی بی معنایی پیش میرود. انگار که همه اش افسانه بوده است!
      آخر این چه خداییست چه دینی است چه داستانی است که در جهان واقع و در لحظهء جاری و در برابر واقعیت های واقعی و ملموس هیچ کارایی و قدرتی ندارد و نباید هرگز دل بدان بست، و فقط باید دلمان خوش باشد که اینجا نتوانستیم هیچ غلطی بکنیم و به خوشبختی و آرامش دست پیدا کنیم آنگاه در جهانی دیگر پس از مرگ به این چیزها خواهیم رسید.
      میدانی دوست عزیز! اینها آشکارا آدمی را به شک می اندازد. شکی عاقلانه! کدام عقلی چرا میگوید که شک نکن؟ بر چه مبنایی؟ اصلا آیا هرگز مبنا و تجربه ای عینی و اثباتی در زمان جاری در این جهان واقعی دیده ایم؟ پس برای چه به همهء اینها اعتقاد داریم؟ و برای چه باید چیزی را که واقعیت های عینی و جاری میگویند، یعنی برداشت مستقیم و ساده از آنها را، با برداشت دیگری مبنی بر باورهای اثبات نشدنی خودمان عوض کنیم؟ آیا این عاقلانه است؟
      ما میترسیم از اینکه با واقعیت روبرو شویم. میترسیم از اینکه باور کنیم ضعیف هستیم، ترسو هستیم، و هر وقت هر موجود قوی تری میتواند ما را دوباره اسیر کند و در رنج و تحقیر گرفتار کند، و بخاطر همین پناه به باورهای خیالی میبریم.

      حال شاید برای شما یک بار و دو بار چنین تجربیاتی پیش بیایند، اما برای من بارها تکرار شدند، و من آنگاه که به قدرتی واقعی، کمکی واقعی، نیاز داشتم، هیچ اثری از آن ندیدم.
      و آیا تا ابد باید منتظرش می ماندم؟
      و آیا اصلا توان آنرا داشتم که در برابر این شکنجه و تجربیات تکراری ده ها سال مقاومت کنم؟
      اگر راه دیگری نداشتم، خب مجبور بودم، اما نگاه کردم و دیدم که راههای دیگری هم هست، راههایی که منتظر مرگ و تحقق باورهایم نمانم، راههایی که فرصت پیمودن آنها را داشتم.
      و راهی که من برگزیدم، راه قوی کردن خودم بود.
      من آنرا به مرور طی کردم و آزمودم. همچنان هم در همین راه هستم.
      و از آن نتیجه هم گرفتم. بقدر کافی. هرچند شاید این راهی بی انتها باشد، شاید در موارد زیادی کافی نباشد، اما همانقدر هم که توانستم بدان (قدرت) دست یابم و همان مواردی که توانستم با این قدرت حل کنم یا از آنها مصون بمانم، برای من دستاورد بزرگ و کافی بوده است که دیگر حاضر نباشم از آن دست بردارم.
      بخاطر همین است که ترجیح میدهم بجای نماز خواندن، وقتم را صرف طی راه خودم بکنم.
      چون این راهی بود که در عمل جواب داد، واقعی و ملموس بود، جاری و این جهانی بود.
      اما راه خدا و آخرت گویی در زمان و مکان جاری به هیچ دردی نمی خورد. گویی هیچ خاصیتی نداشت. گویی هیچ چیز را نمیتوانست حل کند و به درد هیچ نمیخورد جز فرافکنی و در امان بودن از دیدن و پذیرش واقعیت ها؛ فرار از ضعف و ترسهای خود!

      شما از عقل صحبت میکنی.
      خب این عقل چه میگوید؟
      به من میگوید بروم نماز بخوانم؟
      نماز بخوانم که چه شود؟
      من اگر یک بار دیگر نظیر و به شدت چنان تجربیاتی برایم تکرار شوند، دیگر هیچ اعتقادی برایم باقی نمی ماند. همه چیز در نظرم مطلقا پوچ و تاریک خواهد شد. و من این را میدانم.
      میدانی، بعضی چیزها هستند که نباید بطور نامحدودی تکرار شوند. چون دیگر در آنها درسی نیست، و نشانه ای نیست جز اینکه یک جای کار میلنگد! وگرنه خدا چرا باید مدام دنبال شکنجه کردن یک مخلوق خودش باشد؟ آیا انتظار دارد چنین مخلوق ضعیف و تحقیر شده ای، به سرانجام دیگری برسد؟ شاید. اما این هم بهرحال یک تصوری بیش نیست و اثبات پذیر نمی باشد. و عقل میگوید وقتی راه روشن تر و عملی تری هست، راه واقعی تری هست، راه ملموس تری هست، به تصورات و شانس اکتفا نکن. بله این بود که من دنبال قدرتمند شدن رفتم.

      البته من تا این حدش را عقلانی هنوز هم قبول دارم که در باب مسئلهء خدا و قوانین الهی باید احتیاط کرد. و تاحالا هم دیده اید که گفته ام به مشترکات میان ادیان سعی میکنم پایبند باشم و این را بعنوان یک حداقل عاقلانه میدانم. خب خیلی هم سخت نیست بنظرم! دیگر با یک دین عریض و طویل و پیچیده ای مواجه نیستیم که خیلی از ما وقت و انرژی بگیرد و خیلی سختی داشته باشد. میتوانیم همزمان هم دنبال قوی تر شدن برویم و هم این اصول را مد نظر داشته باشیم.

      من نمیدانم بیش از این، منظور شما از عقل و اینکه عقل چه میگوید چیست!
      عقل منکه چیز بیشتری نداشت بگوید.
      بله عقل در شرایط عادی و امن و امان و راحتی در خدمت روان و انگیزه هایی که از نیروهای بنیادین میایند همینطور برای خودش اینور و آنور میرود و داستانهای شیرین سرهم میکند، ولی عقل واقعی و مفید، و فکر و نتیجهء واقعی آن است که بتواند در آن هنگامه های سخت و در برابر واقعیات تلخ جوابگو و کارا باشد، نه اینکه بگوید خب اینها همه هست ولی نگران نباش و منتظر باش بعد از مرگ همه اش حل میشود!! این عقل به درد لای جرز میخورد! عقلی که از نقد چیزی ندارد و وعدهء نسیه میدهد!

      من اعتقادی به آن خدایی ندارم که از ما انتظار داشته باشد تمام این واقعیات زندگی را مدام نادیده بگیریم و رنج و تحقیر مداوم و بزرگ را متحمل شویم، به این امید که در زمانی نامعلوم در آینده و در جهانی نامعلوم پس از مرگ از اینها رهایی خواهیم یافت و به خوشبختی دست می یابیم.
      آخر یعنی چه؟!
      این چه منطقی است؟
      چطور میشود باورش کرد؟
      کدام عقلی باورش میکند؟
      بر چه اساسی؟

      مثل اینکه یک عده بیایند مدام شما را با چوب کتک بزنند، بعد کسانی بگوید هیچ کاری نکن و صبر کن و در نهایت خواهی مرد و عوضش در جهان دیگری پس از مرگ بابت این صبر و اطاعت و باور به تو همه چیز بهتری میدهند برای ابد!

      آخر کدام عاقلی چنین چیزی را باور میکند؟
      بر چه مبنایی؟

      منکه صبر نمیکنم اینطور مدام با چوب کتک بخورم.
      بلکه از هر راه در دسترس که شدنی ببینم و کارایی واقعی، نه تصوری و شانسی و در آینده، داشته باشد اقدام خواهم کرد در جهت رهایی از آن چوب خوردن.

      مسئله اینست که زندگی از این کتک خوری های شدید هم بسیار دارد!
      وگرنه اگر قرار بود همینطور فقط خوش و خرم زندگی کنیم و یک مقدار نماز و روزه و سختی بابت دین به خودمان تحمیل کنیم، زیاد مشکلی نبود.
      مسئله اینست که نماز و روزه و اعتقادات، جلوی این کتک ها و چوب ها را نمیگیرند.
      و مسئله اینست که چیزهای دیگری هستند که میتوانند بگیرند!
      و من به دنبال همین هستم.

      بهرحال این زندگی درحال حاضر نقد است.
      چرا باید نقد را بخاطر نسیه، آنهم چیزی که اثبات قطعی ندارد و تضمینی در دست نداریم، از دست بدهیم؟
      من نمیگویم که هر غلطی میخواهیم بکنیم، نمیگویم زنا کنیم، دزدی کنیم، قتل کنیم و غیره؛ نه بحث اینست که این کارها را هم نکنی باز جهان خودش به موجودات ضعیف ظلم و رنج بسیار روا میکند. پس چرا وقتی میتوانیم قوی شویم و از این ظلم و رنج هرچقدر که شدنی است مبرا شویم، این کار را نکنیم؟ آیا دین و خدا میگوید که این کار را نکن؟ درست است شاید نمیگویند که نکن، ولی زیاد هم از این چیزها چیز صریحی نگفته اند و به این اشاره نکرده اند که «رو قوی شو که در طبیعت ضعیف پایمال است!». نه؟ بنظرت این یک خورده مشکوک نیست؟ شاید تو بگویی که خیر چنین قاعده ای در جهان نیست. ولی پس تجربیات عینی من چه بودند پس؟ و آیا باید آنها را نادیده میگرفتم و اینطور فکر نمیکردم و صرفا به باورهای ماورایی و دینی پناه میبردم و سعی نمیکردم خودم را قوی کنم؟
      من فکر نمیکنم عقل سالم اینطور بگوید!
      چون واضح است که عقل سالم چیزی را که ملموس تر و واقعی تر و متعلق به زمان جاری است ول نمیکند برود یکسری باور و حدس و تصور و وعده و نسیه زمان آیندهء نامعلوم را بچسبد! این چه عقلی است که چنین کاری بکند؟ چه مبنایی دارد؟
      خود شما یک آدمی را ببینی که زورش کم است و کتک میخورد بعد ادعا کند که در آینده ای نامعلوم میتواند به قوی ترین مرد جهان مبدل شود، آیا جدی اش میگیری؟ آیا فکر نمیکنی که از روی عقده و ضعف و فرافکنی این حرفها را میزند؟ آیا احتمال اولش این نیست؟
      آیا با خود نمیگویی که آن شخص اگر عرضه و پتانسیل این را داشت پس چرا تاحالا تصمیم نگرفته و اراده نکرده و خودش را حداقل یک مقدار قوی نکرده است تاکنون و در این سالهای عمرش؟

      من هم به همین علت زیاد این حرفهای ماورایی و نماز و عبادت را جدی نمیگیرم.
      البته نمیگویم نمیشود، نمیگویم ممکن نیست، نه شدنی است، خیلی هم دوست داشتنی است که یک خدا و ماوراء خوبی درکار باشد و در این زندگی و جهان رنج کشیدیم بعد ببینیم که هدف و حاصلی هم داشته است. کسی بدش نمی آید! البته آنهم امیدوارم آن خدایی نباشد که بخواهد به بهانه های مختلف ما را به جهنم بیاندازد. مثلا فرض کن مرا بخاطر این حرفها و بیان تجربیات و نظراتم و نماز نخواندن و اسلام را جدی نگرفتن، به جهنم بیاندازد!
      من میگویم همهء این حرفها خوب است، اما عاقلانه نیست که ما ضعفها و ترسهای خودمان را با اینها توجیه کنیم و وقتی راهکارهای مادی و واقعی و این جهانی و این زمانی در دسترس هستند یا شدنی به نظر میرسند، به آنها مبادرت نکنیم. شاید هم براستی خدایی نبود! من چه میدانم. من مطمئن نیستم. من عددی نیستم که حتی بتوانم بر وجود خدا و باورهای خودم هم اطمینان داشته باشم. این را خود زندگی به من آموخت! این درسی بود که تجربه و واقعیت به من داد. آنگاه که داشتم زیر توده های ماده از نظر جسمی و روحی-روانی له میشدم! آنگاه که حقارت و ناتوانی خویش را دریافتم و اینکه جهان بر اساس باورها و تمایلات قشنگ و خوشایند من نیست. و اینکه قوانین بنیادینی بسیار فراتر از قدرت و تصورات خوش خیالانهء من وجود دارند. و یکی همان قانون قدرت است!
      و من دریافتم که اگر بخواهم قدرتمند شوم، براستی، و در واقعیت کارا باشیم، ابتدا باید واقعیت را بشناسم و بپذیرم.
      دین و باورهای مذهبی عمومی در این راه چه کمکی به من کردند، چه چیزی به من یاد دادند، چه هشدار و آگاهی به من دادند؟ هیچ؟! چرا؟
      ویرایش از سوی folaani : 01-04-2014 در ساعت 09:37 AM

    6. #6
      سخنور یکم
      Points: 5,769, Level: 49
      Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      کوشا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      742
      جُستارها
      7
      امتیازها
      5,769
      رنک
      49
      Post Thanks / Like
      سپاس
      10
      از ایشان 202 بار در 171 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      8 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی folaani نمایش پست ها
      و من دریافتم که اگر بخواهم قدرتمند شوم، براستی، و در واقعیت کارا باشیم، ابتدا باید واقعیت را بشناسم و بپذیرم.
      اشکالات زیادی در طرز فکر شما وجود دارد به دو مورد عمده اشاره می کنم:
      یکی اینکه نمی دانم از کجا به این نتیجه رسیده اید که قبول دین از یک طرف مساوی با رها کردن امور و واگذاری آن به خدا و ماورا از طرف دیگر است؟
      کدامیک از بزرگان دین را می شناسید که عملا به این مرحله رسیده باشند؟

      دیگر اینکه با روش شما در قوی شدن
      نهایتا گلیم خودتان و یکی دو نفر اطرافتان از آب بیرون کشیده شود اما
      کسانی که ما آنها را با نام پیامبر و یا مردان الهی می شناسیم شمول و گستره کار آنها
      تهیه نقطه اتکا برای میلیونها و میلیاردهاست

      ببینید اختلاف از کجا تا کجاست !

      قصه دردها و رنجهایی هم که ذکر کردید جزء قوانین بازی این دنیاست و در قیاس با ازل و ابد هستی دمی و لحظه ای بیش نیست
      اگر در گوشه ای کودکی از گرسنگی رنج می کشد و ذره ذره می میرد در گوشه دیگر ارزش آینه بغل ماشین فلان آقازاده و یا بچه تاجر هزینه زندگی چند ماه یا چند سال آن کودک است و ....

      ماییم و چاه ویل دنیا تنها راه مفروض برای خروج از این چاه چیزی است که ما به آن می گوییم حبل الله؛ ریسمان خدا
      و الا در این چاه اگر به اندازه یک فیل قوی شود، به اندازه گاو بخوری و به اندازه یک خروس آمیزش کنی
      در نهایت محل و مأوایی به جز ته چاه نخواهی داشت
      وقتی صحبت از عقل می شود قسمتی از آن اشاره به این قسمت از این قصه دارد

      من روی این قضیه خیلی فکر کرده ام؛ هیچ راهی باز نیست، همه راهها بسته است، کاملا بسته
      تنها روزنه امید راه ادیان است بس
      و ما با پیمودن این راه کار شاقی نکرده ایم بلکه فقط
      روغن چراغ ریخته را نذر امامزاده کرده ایم.
      ویرایش از سوی کوشا : 01-04-2014 در ساعت 08:15 PM

    7. #7
      سخنور یکم
      Points: 9,302, Level: 64
      Level completed: 84%, Points required for next Level: 48
      Overall activity: 90.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      folaani آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      نوشته ها
      673
      جُستارها
      44
      امتیازها
      9,302
      رنک
      64
      Post Thanks / Like
      سپاس
      380
      از ایشان 567 بار در 352 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      2 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی کوشا نمایش پست ها
      یکی اینکه نمی دانم از کجا به این نتیجه رسیده اید که قبول دین از یک طرف مساوی با رها کردن امور و واگذاری آن به خدا و ماورا از طرف دیگر است؟
      دین دنگ و فنگ و هزینه زیاد داره وقت هم میگیره.
      طبیعتا آدمی که هدفهای بزرگ و جدی این جهانی داره براش اون وقت و انرژی و هزینه ای که سر دین میذاره خیلی ارزشمنده و نمیخواد اونطور تلف کنه.
      نماز خوندن هم وقت میگیره و هم انرژی مصرف میکنه و هم آزار داره از نظر روانی آدم رو خسته میکنه.
      شاید برای شما اینطور نباشه، ولی برای من اینطوره. شاید چون در نظر من نماز خوندن چیز مسخره و بی معنایی است.
      یکی میگفت نماز مگه چقدر وقت میبره 5 دقیقه هم میشه یک نوبتش رو خوند! بهش گفتم عزیزم نماز 5 دقیقه ای که از مسخره هم مسخره تره و دیگه به چه دردی میخوره! اینکه سریع دوتا دولا و راست بشی و چندتا ور ور کنی و اسمش رو بذاری نماز و اطلاعات از خدا، بنظر من خیلی مسخرس. حداقل باید نماز هم اگر میخونی با آرامش و عمیق و تفکر و یخورده مدیتیشن وار باشه. اینطوری هم حداقل 20 دقیقه ای فکر کنم بشه فقط یک نماز مثلا نماز ظهر یا عصر. خب شما حساب کن مجموع نمازها رو بخوای به این شکل بخونی جمعش چقدر میشه. احتمالا بیش از یک ساعت. کل شبانه روز 24 ساعته. بعدم فقط همینطور یه دفه نمیپری روی نماز 20 دقیقه سرو تهش باشه که، کلی زمانهای جانبی مثل دستشویی رفتن، وضو گرفتن، گاهی چس در رفتن و دوباره وضو گرفتن (واسه من خیلی وقتا وسط نماز هم پیش اومده!!)، حالا اون صبح یا اوقاتی که بهرصورت خسته ای و خوابت میاد پاشی و این کارها رو انجام بدی و کمبود خواب و تشکیلات دیگه میاری + وقتهای جانبی که برای اینکه آدم تازه حالش جا بیاد و غیره و غیره، خلاصه درکل بخوای حساب کنی نماز و تشکیلات و مخلفات و دردسرهای جانبیش اگر بخواد درست و حسابی باشه (که بایدم درست و حسابی باشه وگرنه نمی ارزه)، در شبانه روز چندین ساعت وقت آدم رو میگیره. و این وقت و خستگی و فشار تاثیر نامطلوب خودش روی بقیهء چیزها و ساعات و کارهای روزانه رو هم میذاره.

      کدامیک از بزرگان دین را می شناسید که عملا به این مرحله رسیده باشند؟
      من اصلا بزرگان دین رو نمیشناسم.
      اینا همش داستان و روایته که من بهشون اعتمادی ندارم. مثل خود دین و قرآن ضد و نقیض و مشکوک زنی توشون هست. اصولا هم به تاریخ و این باورها و داستانهای عمومی و توده ای نمیشه اعتماد زیادی کرد.
      دیگر اینکه با روش شما در قوی شدن
      نهایتا گلیم خودتان و یکی دو نفر اطرافتان از آب بیرون کشیده شود
      خودم به تنهایی کافی ام.
      دنبال بیش از این نیستم.
      بنظر من هرکس مسئول خودشه.
      البته اطرافیان هم اگر ناخواسته وابستگی زیادی داشته باشن، یا بهرصورت آدم خودش مسئولیت دیگران رو بدوش خودش آورده باشه (مثلا با ازدواج)، اونوقت وبال گردن آدم هستن. ولی خب خدا پس این وسط برگ چغندره؟ خودش آفریده خودش این بساط رو درست کرده، خودش هم راست و ریسش کنه. توان ما هم که محدوده. نجات کل بشریت وظیفهء من و شما نیست و توان این کار رو هم نداریم. ولی اگر تونستیم هرکاری بکنیم، میکنیم. البته اونم بستگی داره به شرایط که چقدر هزینه داشته باشه و آیا وظیفه و واجب باشه یا نه جزو مستحبات!! بهترین و عاقلانه ترین راه اینه که هرکس به کار خودش بپردازه و سعی کنه به دیگران صدمه نزنه. اینکه فکر کنیم سوپرمن هستیم و میتونیم دنیا یا حتی یک نفر و دو نفر دیگه رو نجات بدیم، فکر عاقلانه ای نیست. هرکاری باید با نیاز و دلیل و پایه انجام بشه، نه بر مبنای تصورات و باورهای کور و اوهام و چرندیات دیگر.

      اما
      کسانی که ما آنها را با نام پیامبر و یا مردان الهی می شناسیم شمول و گستره کار آنها
      تهیه نقطه اتکا برای میلیونها و میلیاردهاست
      آهان!
      شما اینقدر مطمئنی و از جانب دیگران هم صحبت میکنی؟
      بنده خدا تو خودت تونستی در زندگیت چیزی رو واقعا بفهمی و انجام بدی و مسائل مربوط به خودت رو حل کنی شاهکار کردی.
      منکه به این کس شعرها دیگه هیچ اهمیتی نمیدم. چون واقعا هم برام بی مفهوم و پوچ هستن.
      من کار خودم رو میکنم و به چیزهایی که مستقیما به خودم مربوط میشن میپردازم، و چیزی که در عمل هم بهم ثابت شده اینکه این تفکر و روش هم برای دنیای آدم بهتره و هم برای معنویتش.
      من دیگه خودم رو مسخرهء هیچ کس و هیچ تفکر و ادعا و شعار و تبلیغاتی نمیکنم. میخواد این اراجیف و شعارهای تاریخی و کلیشه ای باشه میخواد جمهوری اسلامی و به اصطلاح ولایت فقیه باشه. از دید من همشون کس شعر محض هستن!
      پیامبران هم احترامشون بجا، ولی تا همین حد شخصی که حرفهایی میگن اونا زدن و کسانی بودن به اسم پیامبر، خب ما گوش میکنیم اگر بنظرمون حرف عاقلانه و مفید و درستی توش بود خب قبول و عمل میکنیم (سعی خودمون رو میکنیم). دیگه بقیش عزیزم، اینکه بریم مثل شما یا حکومتهای ایدئولوژیک مثل جمهوری اسلامی تبلیغ بکنیم و یجوری بگیم و جای دیگران صحبت کنیم و طوری که انگار قطعا اینطوره و هیچ مشکل و تناقض و شکی درکار نیست، بازم تکرار میکنم، بنظر من کس شعر محضه! این حرفا شاید یه زمانی واسه عده ای معنادار و مفید و عاقلانه بوده، اما این دوران دیگه وضعیت خیلی فرق میکنه. الان وقت و انرژی حیفه که آدم سر این حرفای صد من یک غاز هدر بده. چون کل دین و خدا و پیامبران زیر سوال هستن و اعتقادات و باورهای عمومی متناقض و ناکارا.

      ببینید اختلاف از کجا تا کجاست!
      اوهه! راست میگیا منو کور رو بگو که ندیده بودم lol

      قصه دردها و رنجهایی هم که ذکر کردید جزء قوانین بازی این دنیاست و در قیاس با ازل و ابد هستی دمی و لحظه ای بیش نیست
      اینا فرض و ادعاهای شما و امثال شماست. واسه من دلیل و سند نمیشه. شاید درست شاید هم نادرست. پس اصلا گفتن و دونستنش زیاد تغییری ایجاد نمیکنه. حداقل در عمل زیاد فرقی به حال من یکی که نمیکنه.

      اگر در گوشه ای کودکی از گرسنگی رنج می کشد و ذره ذره می میرد در گوشه دیگر ارزش آینه بغل ماشین فلان آقازاده و یا بچه تاجر هزینه زندگی چند ماه یا چند سال آن کودک است و ....
      خب همین که میگی باعث شک به وجود چنان خدای کمال و عدالت و رحمت مطلقی است که ادیان ادعا میکنن.
      ماییم و چاه ویل دنیا تنها راه مفروض برای خروج از این چاه چیزی است که ما به آن می گوییم حبل الله؛ ریسمان خدا
      و الا در این چاه اگر به اندازه یک فیل قوی شود، به اندازه گاو بخوری و به اندازه یک خروس آمیزش کنی
      در نهایت محل و مأوایی به جز ته چاه نخواهی داشت
      وقتی صحبت از عقل می شود قسمتی از آن اشاره به این قسمت از این قصه دارد
      این چاه خونهء ماست. بهرحال مجبوریم فعلا توش باشیم و معلوم هم نیست کی و چطوری ازش رهایی پیدا کنیم و اصلا برای ما بجز اینجا جای دیگری باشه یا نه و به چه شکلی. لزوما هم دلیل نمیشه به همون شکل و ادعای ادیان و مذاهب کلاسیک باشه. ادیان و مذاهب برن اول تناقضها و زیرسوال بودن خودشون رو حل کنن!
      ما کاری که میتونیم بکنیم و غلط و عرضه ای که همین جا ممکنه بتونیم از خودمون نشون بدیم، اینکه از فرصتها در همین لحظه و مکان و زندگی حداکثر استفاده رو ببریم و خودمون رو بصورت متعادل یا بهینه ای ارتقا بدیم و خوشبخت کنیم. نه اینکه بذاریم همینطوری کونمون پاره بشه و اندازهء خر هم از زندگی نفهمیم و هیچ پخی نشیم، به امید زندگی و خوشبختی و تعالی پس از مرگ.
      من بعنوان یک موجود دارای احساس و نیروها و تشخیص ذاتی و درونی، این رو میفهمم و خودم رو برحق میبینم که از خودم دربرابر تهدیدها و رنجها دفاع کنم با هر نیرو و روش و ابزاری که در اختیار دارم و مشروع می یابم. این یک مسئلهء خیلی طبیعی است که هیچ دین و تفکر عاقلانه ای نمیتونه اون رو نفی کنه. اصلا ادیان خودشون با وعدهء بهشت و جهنم به همین نیروهای طبیعی و جلب منفعت و دفع ضرر در انسانها متوسل شدن. چون حقیقتا انگیزه و چیز دیگری جز این نیروهای بنیادین وجود نداره. حداقل نه برای ما آدمهای عادی در این کیفیت فعلی که هستیم.

      من روی این قضیه خیلی فکر کرده ام؛ هیچ راهی باز نیست، همه راهها بسته است، کاملا بسته
      تنها روزنه امید راه ادیان است بس
      شما فکرت به درد خودت میخوره.
      راه هم بسته باشه نباشه من دیگه زیاد اهمیتی نمیدم چون بهرصورت کاری از ما ساخته نیست.
      ما بصورت طبیعی تنها کاری رو که بنظرمون درسته و از پسش برمیایم و شدنی میبینیم انجام میدیم. بقیش دیگه گردن ما نیست.
      اگر خدایی باشه، و چنان خدایی باشه، خودش آفریده خودش همه این بساط رو راه انداخته، خودش هم توان بیشتری داره و میتونه و قاعدتا باید نهایت کار رو خودش درست کنه و به سرانجام برسونه. ما صرفا درحد خودمون میتونیم باشیم. نمیتونیم به این بهانه که راهی نیست و بدبختیم و این چرت و پرت ها دنبال چیزهای اثبات نشده و هر موهوم و وعده و وعیدی بریم. چه بسا که با این تفکر ابلهانه بدبخت تر هم بشیم، و چه بسا که راه معنویت و تعالی واقعی یا بهینه ای نباشه.
      آدم خودش عقل داره، وجدان داره، خرد داره. چرا باید هر کس شعری رو به این بهانه که مردم اینطور میگن و در تاریخ اینطور ادعا شده و نمیدونم راه و چیز دیگه ای برای آویزون شدن پیدا نشده، قبول و پیروی کنه؟
      ویرایش از سوی folaani : 01-05-2014 در ساعت 08:47 AM

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 38
      واپسین پیک: 07-10-2015, 04:13 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •