اگر توان و دانشش را دارید، به طور دانشیک و تخصصی توضیح دهید که چرا نمی تواند منشاء حیات باشد؟فرگشت تنها یک تبیین علمی بر روند حیات است و نمی تواند منشاء باشد.
من چنین نقدی را به فلسفه دکارت هنگامی که از "من شکاک" می خواهد وجود خدا را نتیجه بگیرد نیز، وارد می دانم.چرا باید اینگونه باشد؟
زیرا اگر تمام هستی زنده(دارای خودآگاهی) بود، در این صورت ما تنها درون خودمان خودآگاهی نداشتیم و چنین چیزی باید در تراز تمام هستی ادراک می شد. به طور بسیط و یکپارچه. اما این طور نیست و ما تنها خوداگاهی خودمان را به عنوان ریشه ای ترین فربود در می یابیم و جهان اطرافمان با ادراکات متفاوت و اعتباری(تجربه)، به خودآگاهیمان وارد می شود.
آن جملاتتان چندان واضح نبودند و منظورتان را به روشنی درنیافتم.چه چیزی را؟
آیا در خوابتان به من پاسخ این حرفهایم را داده اید؟!این حرفهای مفت کلیشه ای که جواب آن هزاران بار داده شده ! تضاد بین عرفان و فلسفه بود؟