کون آن فرگشت کس کش هم میگذارم
اینقدر بدم میاید که بعضی ها طوری صحبت میکنند که ما را برده های فرگشت معرفی میکنند و اینکه باید الگویمان و هدفمان آن باشد.
گور پدر فرگشت!
فرگشت دیگر چه کوفتی است!!
اصلا من با فرگشت همینطور حال میکنم که آخرش یک موجودی را به این درجه رسانده است که از خود فرگشت هم خارج میشود. گرچه به نابودی ژن هایش ختم شود. گرچه کاسه کوزهء فرگشت را بهم بریزد. فرگشتی که تنها برده و بدبخت تولید میکند هیچ ارزشی ندارد.
ژن هم برود به درک.
اصلا همه چیز برود به درک.
ما یک سوالی باید از خود بکنیم، و آن اینکه از تمام اینها اگر به ما چیزی نرسد، اگر خوشبختی نداشته باشیم، برای چه باید برایش ارزشی قائل باشیم؟
بقول یارو میگه دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ و خر توش بجوشه!!
خب راست میگه.
وقتی به ما نمیدن چیزی، ما چرا خودمون رو مسخره و تحقیر کنیم؟ بخاطر چی؟ چی بهمون میرسه؟
من ارزش هستی را فقط با داشتن خوشبختی میتوانم معنا کنم.
و اگر خوشبختی الان نیست، و امید چندانی برای دستیابی بدان نیست، تنها معنویت است که میتواند پاسخگو باشد.
وگرنه از دید مادی، هیچ چیزی بدون خوشبختی ما هرگز ارزشی نداشته و نخواهد داشت برایمان.
ادیان که لنگشان اندر هواست.
ولی معنویت هنوز هم حرفهایی برای گفتن دارد.
و من معنویت را محض احتیاط هم که شده، در زمرهء قدرتهای اصیل و درونی قرار میدهم.