Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
شوخی با پیامبران وخدایان
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 7 از 7

    جُستار: شوخی با پیامبران وخدایان

    Threaded View

    1. #5
      رهگذر
      Points: 1,611, Level: 23
      Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      ashkan rajabi.61 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2013
      نوشته ها
      22
      جُستارها
      2
      امتیازها
      1,611
      رنک
      23
      Post Thanks / Like
      سپاس
      13
      از ایشان 38 بار در 17 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      هفت خوان امامت نقی(چگونه نقی آداب امامت فراگرفت)
      خوان اول: جماع با دختر همسایه برای بار اول


      بنام خداوند زور و جماع* خداوند پرگوی پرادعا
      بنام خداوند غائطّ و بول* خداوند شوت و علیل و چپول
      بکردم سخن همچو سرو بلند* ز آل امامت که شدسربلند
      که آن سربلندی ز بهر نقیست*که او کاپیتان است و او فوتبالیست
      یکی کودکی سامری زاده شد*زمین از وجودش پر از باده شد
      درآن لحظه کاو زاده می شد نقی* سر از تن برآورد و گفت "یا علی"
      همه جان ماما شگفتی گرفت* "علی یارت"ی گفت و عیدی گرفت
      پدر نام او کرد نق آن زمان* در آینده بگرفت نامش جهان
      بسی هوشیار و بسی تیز بود*سرش از جماع پاک لبریز بود
      نکردند بازی ولی با وی اش*همی نونهالان همسایه اش
      که او داشت علم لدنّی ز خویش*همی خواند دست حریفان ز پیش
      ولیکن یکی بود دختربچه*بسی بانمک لپ مث آلوچه
      همو بود تنها رفیق نقی*همان دوستدار شفیق نقی
      که روزی نقی شد سوی مادرش*بگفتا ازآنچه که آمد سرش
      که او میل دارد بدان طفل خُرد*مگر چاره باید بدین فکر بُرد
      پدر شاهد ماجرا نیز بود*که گوش پدر کلهم تیز بود
      سر کودکش دست و بالی کشید*مجال سخن را بسی نیک دید
      بگفتا بدو راز زخم نگاه*که باید شوی با وی اندر جماع
      نقی داشت آن روز یک سال و نیم*دلش پر ز ترس و سرش پر ز بیم
      چو فردای آن روز دختر بدید*کلام پدر بر به ذهنش دوید
      به سان پلنگی ز جایش جهید*به چشمی زدن روی دختر پرید
      براو راست چپ کرد و چپ کرد راست*خروش از خم چرخ چاچی بخاست
      همی کند موی و همی کند رخت*همان دخت بیچاره،شوریده بخت
      به فریاد گفتا که من کودکم*جماعم چه باشد؟پی پوشکم
      نقی گفت من آل پیغمبرم*حلالم بود هرکه را بردَرَم
      به علم لدنّی بشارت دهم*ز آل عبا گشته ای دخترم
      بدین حیله خر کرد مر بچه را*چنین ساده خر می شوند بچه ها
      از آن پس نقی مرد این کار شد*یکی مرد جنگی جماعکار شد
      زمانی که او سن و سال سه داشت*روایات گویند ده بچه داشت
      پدر راضی از نحو کردار او*و مادر به حیرت از این کار او
      به یک تجربه کسب شد مابقی*بلی اینچنین است کار نقی/

      نقی معلم.

    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از ashkan rajabi.61 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (12-20-2013),sonixax (12-19-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •