کاپیتالیسم در هیچ شکلی، هرگز خوب نیست. چون در هر صورت به نابرابری میانجامد. حتی سوسیالیستیترین و رامترین اشکال سرمایهداری، مثل کشورهای اسکاندیناوی بازهم از اختلاف طبقاتی رنج میبرند، تنها تفاوت اینجاست که سطح زندگی طبقات پائین جامعه آنقدر ارتقاع پیدا کرده که مثل آمریکا نفرتانگیز و تهوعآور نباشد.
دو راه بیشتر ندارید، یا بپذیرید که ثروت چیزیست الهی، که آدم ثروتمند برپایهی فرمودهای از آسمان صاحب آن شده، یا اینکه ثروت باید برمبنای خدماتی که یک شخص به جامعه میرساند تقسیم بشود، کارگران تنها جزء عیناً ضروری ِ روند تولید هستند، سرمایهدار فقط ابزار تولید را در اختیار کارگر میگذارد، از تولید تا مصرف(بله، حتی مصرفکنندگان اصلی هم مردم عادی هستند نه سرمایهداران)فقط نیروی کار است که نقشی حقیقی و عینی ایفا میکند، اما وقت جمع کردن سود 90% آن به صاحب ابزار تولید تعلق میگیرد 8% میشود سهم دولت(مالیات)2% به بازیگر اصلی میرسد. و جدا از این منطق(نه پیرو آن)، 80% جامعهی آمریکا «قطعا» سهمی به مراتب بیشتر از 15% در ثروت آن کشور دارد، یعنی سهمی که در بوجود آمدن آن ثروت داشته، بدون ِ حتی یک ذره تردید(نه برای من، نه برای شما، نه برای اراذل وال استریت، نه برای نوام چامسکی)، به مراتب درجات بیشتر از 15% بوده. این یک ایراد تقسیم نابرابر ثروت است. ایراد دیگر اینست که در کاپیتالیسم ثروت برابر با مستقیمترین، کنترلنشدهترین و وسیعترین شکل موجود از قدرت در سیستمهای مدرن است، کمتر چیزی را با پول نمیشود خرید. در نتیجه ثروت بیشتر یعنی قدرت بیشتر، ثروت نابرابر یعنی قدرت نابرابر، یعنی دموکراسی همانطورکه مارکس میگفت اکثریتی از جامعه را فقط در ارتباط با سیاست به آزادیهای مشخص رسانده، در عرصهی اجتماعی زاییده، آنهم سه قلو! یک ایراد دیگر تقسیم نابرابر ثروت اینست که تقسیم نابرابر موقعیتها هم هست، پس «کشور فرصتها» میشود پشم، کشک و زرشک.
یک چیزی بیرون از بحث: آنقدر سینهچاکان سرمایهداری اینرا برای خودشان تکرار کردند باورشان شده که لیاقت ِ هرکس به اندازهی تواناییهای اوست! سپوختن به و آویزانی از یکی از احکام کمونیستی، مبنی بر « از هرکس به اندازهی تواناییاش، به هرکس به اندازهی نیازش» تبدیل شده به «به هرکس به اندازهی تواناییاش»، و بخش دوم با خشونت تمام حذف شده.
این به طرزی وحشتناک و در عین حال مضحک شبیه به استدلال نازیها برای قتل عام عقبماندگان ذهنی و بیماران روانیست(«1. سودی برای جامعه ندارند، 2. هزینههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی به جامعه تحمیل میکنند، 3. پس باید بسوزانیمشان!).. تنها تفاوت اینست که بخش سوم با «به حال خودشان بگذاریم» عوض شده. در یک جامعهی انسانی(یا حتی نیمه حیوانی!)، اعضای قویتر از اعضای ضعیفتر حمایت میکنند، نه آنکه آنها را بدرند. جامعه نسبت به تمام اعضای خود مسئول است، و باید در جهت اعتلای سطح زندگی همهی آنها گام بردارد نه فقط بعضی از آنها. هیچکس بخاطر داشتن بیست امتیاز بالاتر در تست آیکیو مولتی میلیاردر نمیشود و هیچکس بخاطر فیل شدن در امتحانات نهایی نمیرود قاچاقچی اسلحه بشود. اگر ضعفی در بخشی از جامعه هست، همهی تقصیر آن به گردن همان جامعه است. کار یک جایی(مثلا در تقسیم 37% ثروت میان 1% بالای جامعه)ایراد داشته گتوهای سیاهپوستان بوجود آمده. این حرفها در آمریکای خرافاتزده و مذهبی البته در دستهی مالیخولیا طبقهبندی میشود، اما در «اروپای منفور» جزو بدیهیات است.