
نوشته اصلی از سوی
کوشا
این هم جواب برهان خدمت شما
مسئله شر در فلسفه معاصر و پاسخ آن از دیدگاه صدرالمتألهین
البته خیلی بی انصافی نمی کنم و جواب مختصری می دهم
آنچه در زندیق آمده است را به صورت اجمالی مرور کردم خلاصه آن این بود:
چرا دنیا دقیقا همانطور که یک بیخدا انتظار دارد آنگونه باشد نیست؟
بعد هم مانند قصه پیل اندر خانه ای تاریک بود مولوی ! هستی را از دیدگاه محدود خود تفسیر کردن و خط نشان کشیدن برای خدای احتمالی و دستور و ارد ناشتا دادن و ....
آدم یاد کودک سه چهار ساله ای می افتد که بر سر و روی پدر خود می کوبد و دائم می گوید بابای بد ! بابای بد !
چرا برام پفک نخریدی؟ چرا برام دوچرخه نخریدی !؟
یا هر چه ناسزاست به مادر خود می گوید که چرا واکسن به من زدی یا داروی تلخ در گلوی من ریختی؟
آنچه در این باصطلاح برهان نادیده گرفته شده یک پارچه بودن هستی و وجود انسان در این هستی است که چون مثلا در مقعطی از این وجود یک پارچه ناملایماتی به نظر ما می رسد پس خدا وجود ندارد !
وجود یک بینی قلمی در کنار ابروانی کمانی، لبانی غنچه و کمی برجسته و چشمانی همچون چشم شهلای گوساله است که زیبایی خود را نشان می دهد و الا همین بینی را با کارد از صورت زیباترین انسان روی زمین ببرید و در ظرفی بلورین تقدیم معشوق او کنید !
چه عکس العملی نشان خواهد داد؟