"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
Anarchy (12-15-2013),Dariush (12-14-2013),Rationalist (12-15-2013)
آری، البته در نظر داشته باش راسل جان که عرفان مجموعا چیز مهملیست و سخنِ اسلوبمند گفتن پیراموش سختتر از پریدن از ارتفاع 200 متری روی یک فضای نیممتری است. خود واژهی عرفان از عرف میآید که بیشتر به شناخت و این چیزها اشاره دارد، اما این واژه آنقدر معنایی عام یافته است که به هر مسلکِ رازگونِ شبهدینی آمیخته با سیر و سلوک و این چیزها عرفان میگویند.
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Anarchy (12-15-2013),Rationalist (12-15-2013),Russell (12-14-2013)
@مزدک بامداد :
گاه میشنویم که مرتاضان هندی با نیروی روح خود قطاری را از جنبش
می ایستانند و یا روی هوا آرم میگیرند و بسیاری با چشمان خود اینها
را دیدهاند و عکس گرفتهاند و ...
در پاسخ به این افراد چه باید بگوییم؟ اصلا داستان این مرتاضان و گاه
عرفا (!) چیست؟
سپاسمندم
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
Alice(12-25-2013),Anarchy (12-25-2013),undead_knight (12-25-2013)
Aria Farbud (12-25-2013)
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
Alice(12-25-2013),Anarchy (12-25-2013),Aria Farbud (12-25-2013),Rationalist (12-28-2013),sonixax (12-26-2013),undead_knight (12-25-2013)
من در مطالعات خود پیرامون چیستی "عرفان" با تعریف ها و بیان دیدگاه های بسیار گسترده و متفاوتی مواجه شدم. با عارف مسلکانی هم از نزدیک به گفتگو نشستم اما حتی سخنان آنان نیز عجیب و حتی خواستنِ توضیحِ عرفان از آنها چندان با موفقیت همراه نبود. با این همه توانستم به تعریفی تا حدی روشن از آن دست یابم و اکنون ضمن سپاس از دوستانی که در این جستار به بیان دیدگاه هایشان پرداختند، قصد دارم به یک جمع بندی در اینجا برسم. قسمتی از بعضی مطالب که اساسا اعتبار عرفان را می توانند زیر سوال ببرند و توجه مرا جلب کرده اند:
a psychological interpretation regarding a tendency of the mind to unify its contents in different ways, resulting in slightly different experiences on different occasions. Mystics do not experience or perceive an objectively existing unity; rather they formulate their own experiential unities in different ways.the researches show which the mystical experiences are different based on the milieu,cultures,life experience,religion and psychologycal processes.نظر دوستان درباره این مطالب چیست؟ تجربه عرفانی دقیقا چیست و چه اعتبار شناخت شناسی دارد؟ و اساسا چرا عرفان اینچنین تعریف گریز و عارف مسلکی عجیب به نظر می رسد؟mystical experince is just a common state of parasympathetic dominance and a slow wave synchronization of the frontal cortex
اگر کسی هم از @کوشا خبر دارد، ضمن رساندن سلام من، به او اطلاع دهد که من برای ترم جدید کلاس عرفان اسلامی ثبت نام کرده ام!( برای ادامه گفتگو حاضرم)
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
Rationalist (08-22-2014)
اساسا موضوع این است که آنچه تاکنون من به عنوان عرفان و اهالی آن آشنا شده ام در و پیکری به عنوان مکتب نداشته اند!
اینکه بیان می کنید به ورای واژهگان رسیده اند...و از دنیای مادی بی نیاز هستند... و...چه و چه... دستکم باید تفاوتی وجود داشته باشد میان
زندگی عملی آنها با دیگران. در حالیکه تفاوتی من ندیده ام!
اما اینکه می فرمایید معنای واژهگان نزد آنها کاملا متفاوت از معانی عامیانه می باشد، کاملا قابل بحث و نقد است! چه طور یک فیلسوف برای درک عمیق تر معنای واژهگان و بیان مقصود خود ده ها سال به زبان شناسی و تلاش و تحقیق در معانی واژهگان می پردازد و حتی بر مبنای دیدگاه فلسفی اش معانی واژهگان مورد نظر را مفصلا توضیح می دهد. اما اهالی عرفان که به قول شما به ورای واژهگان رسیده اند با دم دست ترین واژهگان شهود عرفانی خود را بیان می کنند؟!
اصلا یک عارف(!) چه قدر روی فلسفهی زبان و معناشناسی به پژوهش پرداخته که حال بخواهد به ورای واژهگان دست بیابد؟!
جالب تر آنجاست که اشعار و ادبیات بسیاری از شاعران حتی چون خیام که معنای بسیار سرراستی دارند را اهالی عرفان چنان تفسیر و معنا می کنند که آدمی از فرط حیرت چشمانش از حدقه بیرون میزند!!!
برایم شگفت آور است اگر شما از مسلک من خبر دارید هنگامی که می نویسید "هم مسلک شما"!چه بخواهیم چه نخواهیم! چه خداباور باشیم چه ناخدا باور باشیم! چه حق پرست باشیم چه خود پرست باشیم! با شهود و شناخت (عرفان) سرو کار خواهیم داشت!
بنده یک جستاری در مورد شهود در هم میهن باز کردم و در آنجا اتفاقا با یکی از هم مسلکان شما (که شاید هم عضو همین فروم هم باشد) بحثمان شد و ایشان یک ایراد به بنده گرفت که تعریفی که از شهود می کنم تحدید کننده نیست! و محدود نمی کند بلکه خیلی مبسوط است و وسیع!
نمی دانم شاید حق با ایشان باشد ولی واقعا فکر میکنم همان نگاه مادی که توسط چشم انجام می گیرد و به برداشت های گوناگون می رسد هم نوعی شهود است اما از نوع سطح پایینش!
برای نمونه همه ی ما یک میز را میز می بینیم اما در رنگش نه! و یا یک شلوار و یا یک دامن را همان می بینیم ولی در "رنگ" هماره اختلاف وجود دارد! چرا؟ ما در هستی اشیا مشکلی نداریم ولی معمولا در رنگ و مشخصه های دیگر دچار اختلاف می گردیم بویژه رنگ! شاید تنها رنگی که همه ی مردم شهر آن را یکی می بینند همان بیرنگی است! و از اینرو است که عرفا هماره بر بیرنگی تاکید کرده اند که در حقیقت بیانگر حرکت از کثرت به سمت وحدت است.
پس همان نگاه کردن و دیدن اشیا را هم می توان شهود خواند اینکه همه ما به یک تابلو ، تصویر و منظره می نگریم و برداشت های گونگون می کنیم ریشه در چیست؟ ریشه در تجربیات درونی ما احساسات ما و.. دارد که به شهود می انجامد!
و اینکه عرفا تاکید کرده اند که باید نفس را ریاضت داد تا پاک و منزه گردد هم ریشه در همین نکته دارد. اینکه برای رسیدن به یک شهودِ خالص و درست نیاز به درونی پاک و عاری از تجربیات و احساسات مادی می باشد.
اما گذشته از آن،
نقد اصلی من هم نسبت به یکی از دوستان نزدیکم که اتفاقا حرف هایی شبیه شما می زند و البته حاضر نیست خودش را اهل عرفان بداند؛ چنین است
که اگر کانتکست و بستر ما گفتگویی فلسفی است، می بایست در آن راستا و طبق اصول آن به گفتگو بنشینیم. و گفتگوی فلسفی هم شرایط و بستر خاصی دارد که آن را از انواع بحث ها و جدل های دیگر متمایز می سازد. یکی از اصلی ترین مولفه های گفتگوی فلسفی، داشتن معانی روشن و تا حدممکن مناسب و با دقت انتخاب شده برای واژهگان می باشد. اینکه شما بگویید معنای واژهگان در عرفان کاملا دگرگون می شوند و چه بخواهیم و نخواهیم و نمی دانم هر کاری بکنیم با عرفان سر و کار داریم و نیچه هم عارف بوده و... در گفتگوی فلسفی، ضمن احترام، پچیزی ارزش ندارند!
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
چه جالب پس در اطراف شما عارف و عارف مسلک بسیارند! در حالیکه تا آنجا که من می دانم و حتی به گفته ی خود عرفا و اهل دل تعداد عارفان بسیار اندک هست و قلیل و شاید کمتر از تعداد انگشتان دستی! همان شعر معروف مولانا "از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست" که برگرفته از داستان معروف دیوژن بود هم اشاره به همین امر دارد کمیاب بودن انسانِ عارف! و آنطور که شما بیان می دارید پس باید با دهها عارف برخورد کرده باشید و.. در حالیکه آن عارفی که حقیقی باشد و واقعی در جهان بندرت یافت می شود و تعدادشان بسیار بسیار اندک است و نسلشان روبه انقراض! پس احتمال آنکه آن "عرفایی" که از نزدیک می شناسید اصلا عارف نبوده باشند ،به 100 میل میکند! چون اگر آنها واقعا عارف باشند پس باید دستکم این را می دانستید که دو بال عرفان خوف و رجاست و بر اساس همین دو بال عرفا به دو دسته ی اصلی تقسیم می شوند که خود آن دوسته هم دارای انشعاباتی هستند و ..
این مباحث بسیار بسیار جای بحث دارند بنده خودم مدتهاست که دارم روی آثار ابن عربی کار می کنم و هرمونتیک عرفانی و جالب آنجاست که منابع فارسی و یا عربی در این زمینه نیست و کسی چون William Chittick آمده و در مورد هرمونتیک در عرفان ابن عربی کتاب نگاشته است!
عجب! شما که چنین برداشتی را از سخن بنده داشته اید چگونه به درکِ درستی از شعر آنهم از گونه ی خیامش خواهید رسید؟! سخن بنده آنجا با توجه به context روشن بود! وقتی آنجا گفتم هم مسلک شما منظورم کالا روشن بود که این هم مسلکی یعنی بیخدایی!! دیگر تفسیر کردن این چیزها در گفتار ساده و روزمره که نباید سخت باشد !
من حرفهایم شبیه دیگر حرفهایم نیست از اینرو برایم بسیار جالب است که دوست شما حرفهایی شبیه من می زند!!!هیچ پیوستگی و وحدتی در سخن ندارم ! و البته ادعای عارف بودن هم هیچگاه نداشته ام! چون گاهی ملحد کافرم و گاهی عابد و زاهد و با این سرگردانی ها نمی توانم عارف باشم!
در ضمن بنده در کجا گفته ام که نیچه عارف بوده و چه چه! خوب است که بیشتر آثار نیچه را به انضمام مقالاتش و مقالاتی که در موردِ وی و آثارش را بوده خوانده ام (هیچوقت فکر نمی کردم روزی بیاید که این چیزها را بگویم!!)
واژگانی چون ، "همچون" و "هم عرض" برای شما به معنای "عینا" هستند؟!!!! آیا وقتی می گوییم جنون نیچه هم عرض جنون مولاناست یعنی نیچه هم یک عارف آنهم از گونه ی مسلمانش هست؟!!! عجب نمی دانستم!!!!و نمی دانستم که برای گفتارهای ساده و روزمره از این دست هم باید دست به تفسیر و تشریح بزنم! عجب !!!!
اگر از عرفان و عرفا دستکم اندکی می دانستید آنگاه درمی یافتید که حلاج و مولانا وابسته به کدام مکاتب و حلقه ها بوده اند و اینکه عرفانشان عینا به مانند هم نبوده و عین هم نبوده اند و.. در حقیقت بنده میان عرفا آنهم از گونه ی خراباتیش تفاوت قائلم آنگاه بیایم نیچه را عین آنها بدانم!! واقعا طنز بسیار خندآوریست:)
حال نکته ی جالب آنجاست که در این فروم یکی از هم مسلکان شما (منظور فردی که بی خدا هست!) سخنانی در مورد نیچه گفته که دقیقا منظور بنده بوده!
Not Acceptable!در کتاب چنین گفت زرتشت نیچه هدفش اینه که به ابر انسان رو معرفی کنه
و صفاتی رو بهش اشاره می کنه که اگر انسان از اونها پیروی کنه می تونه به ابر انسان تبدیل بشه(یه جورایی همون انسان کامل عرفا)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)