"فلسفه علم" نیز در ترازی بنیادی تر در فلسفه، تعریف و تبیین می گردد. آن گونه که در مقاله، واژه "فلسفه" تعریف شده است؛ می توانید مقصودم را دریابید.
فلسفه نقش بنیادی ترین ستون فکری ما را برعهده دارد. حتی اگر فیزیکدانی، در فلسفه فیزیک به درک مناسبی رسیده باشد؛ همچنان با یک فیلسوف واقعی که به طور شایسته به فلسفه پرداخته؛
دگرسانی خواهد داشت!
مقصودتان چیست از اینکه منطق ربط مستقیمی به فلسفه ندارد؟!!!
گویا تعریفی که از "فلسفه" و "منطق" ارایه نموده ام و ارتباطشان را به درستی درنیافته اید!
به قول برتراند راسل؛ شایسته است با کنار گذاشتن دیدگاه خودتان نسبت به جستار؛ از دید طرف مقابل نیز به جستار بنگرید تا به مقصود او اشراف بهتری پیدا کنید و سپس با خرد ناب۱ ،به مقایسه
دیدگاه وی با نگرش خودتان بپردازید تا به خوبی اندیشه نقادانه را به کار بسته باشید.![]()
از این رو، اگر موافق با این اندیشه نقادانه می باشید؛ با چنین رویکردی در مقاله خردورزی نمایید. تلاش من چنین بوده که به طور ساده و روان نگرشم را توصیف نمایم. از این رو بر خود خرده می گیرم اگر مخاطب با رویکرد نقادانه و با دقت کافی نیز؛ نتواند دیدگاهم را دریابد.
" روش علمی " که آن را مستقل بیان نموده اید؛ معنا و مفهوم خود را چگونه و در چه حوزه ای پیدا کرده است؟
محدود نمودن "فلسفه" به اینکه صرفا به احکام کلی بپردازد؛ معنای بسیار ناقصی را به ان می دهد و من جز شما و اندکی از افراد دیگر؛ فیلسوف یا افرادی که در ترازی مناسب به فلسفه پرداخته باشند را سراغ ندارم که چنین ساده انگارانه فلسفه را تعریف نمایند. در همان مقاله نیز نگاشته بودم که مساله اساسی بر سر یک "واژه" نیست؛ بلکه سود بردن از آن واژه در اندیشیدن۲ و گفتمان ها مهند می باشد. و مهند تر از آن؛ ادراکات ریشه ای عمیق و شفاف نسبت به فربود.
در بخشی از مقاله که با عنوان "اثر دانش بر فلسفه" به این موضوع پرداخته ام؛ با نگر خودتان دگرسانی می بینید؟
پس چگونه است که اکتشافات علمی(ابطال پذیر)، بر فلسفه اثر می گذارند؟ و بیشینه فیلسوفان تاریخ، شک و بازنگری را در سرلوحه فلسفیدن خود قرار داده اند؟ درحالیکه شما حوزه فلسفه را صرفا پرداختن به قانون هاییکلی، بدیهی و عقلی محض محدود می نمایید؟
اما مثالی که آوردید برایم جالب تر بود! من که در معرفت شناسی خود را خردگرا می نامم؛ قانون علیت را تجربی می پندارم. حال شما که خود را تجربه گرا می خوانید؛ چه طور آن راقانونی بدیهی ذکر کردید؟!
پس از آنکه با رویکردی بهتر در مقاله خردورزی نمودید؛ امید است دریابید که چرا "فلسفه" را صرفا محدود به آنچه شما بیان می دارید؛ تعریف نکرده ام.
لحن نوشتار و پاسخ های من؛ بازخورد سخن مخاطبم می باشد و سود بردن از لحن تند و نفرت انگیز نیز، به جای خود لازم و بایسته است!
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـ
۱. یکی از مهند ترین مسایل فلسفی، پرداختن به چیستی خرد می باشد. موضوعی که میان فلاسفه و حتی عارفان نیز مورد بحث و جدل های فراوان بوده است.
من نیز به تعریف این واژه از نگر خود پرداخته ام و در چند پست پیشین در همین جستار؛ بیان نموده ام که "خرد ناب" و حکم آن، می تواند معنایی بهتر و متفاوت تر نسبت به مکتب های فلسفی تجربه گرایی و یا ماتریالیستی داشته باشد.
۲. شاید برایتان چنین پرسشی مطرح شود که مگر ما در اندیشه خود، مختار نیستیم هر مفهومی را برای واژگان گوناگون در نگر داشته باشیم؟ چه مشکلی دارد که برای نمونه، ما "فلسفه" را در اندیشیدن خویشتن خودمان، معنایی متفاوت و نامانوس به کار گیریم؟
همچنان لازم است پاسخ را در همان مقاله یافت. علاوه بر آن هنگامی که میان اندیشیدن شخصی و گفتمان فلسفی/دانشیک با دیگران؛ بخواهید دارای نظام فکری یکپارچه و واحد، با معنا گذاری مناسب بر واژگان گوناگون باشید؛ انگاه لازم است حتی در اندیشه شخصی نیز؛ معناهایی مناسب برای واژگان مهند، در نگر بگیرید. زیرا همواره در گفتمان و دیالکتیک؛ نظام فکری خودتان را بنا می کنید.
البته چندیست که برای خردورزی(اندیشیدن شخصی با اصول خردگرایی) به نظریه ای جدیدتر و کارآمد تر می اندیشم و جستاری هم پیرامون آن ایجاد نموده ام. ولی از انجاییکه از آن استقبالی نشد؛ من هم از بیان بیشتر آن در این انجمن منصرف شدم.![]()






































آغازگر جُستار












پاسخ با گفتآورد