• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 37

    جُستار: پاتوق اهل بیت

    Hybrid View

    1. #1
      شناس
      Points: 2,803, Level: 32
      Level completed: 36%, Points required for next Level: 97
      Overall activity: 41.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      ریلکس
       
      Aria Farbud آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2013
      نوشته ها
      81
      جُستارها
      0
      امتیازها
      2,803
      رنک
      32
      Post Thanks / Like
      سپاس
      342
      از ایشان 118 بار در 63 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      8 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      این جا، بر روی زمین، تاکنون بزرگ ترین گناه چه بوده است؟
      مگر نه کلام آن کس که گفت: «وای بر آنان که این جا می خندند!»


      اشاره ی نیچه در این گزین گویه به سخن انجیل است: «وای بر شما که اکنون خندان اید، زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد.» ادیان الاهی همه پیام آورانِ رنج و مصیبت و برپادارندگانِ گریه و زاری بوده اند و بشریت را به اندوهخواری و سوگواری فرا خوانده اند. در انجیل آمده است كه: «خوشا به حال شما كه اكنون گریان اید زیرا عاقبت خواهید خندید، اجر شما در آسمان عظیم می باشد.» انسانی که از بهشت و از بارگاه الاهی رانده شده است، هرگز نباید شاد و خشنود باشد. او را در مقام گناهکار، به زمین، تبعید کرده اند که سختی ببیند و خواری بکشد و برای بازگشت به اصل خودش، التماس کند و زار بزند تا شاید گناهانش بخشوده شود. در دین، شادی انسان، نشانه ی گستاخی و عصیان و الحاد اوست!

      قرآن می گوید: «ما انسان را در رنج آفریدیم». پس انسانی که رنج نمی برد و می خندد و زندگی زمینی اش را دوست می دارد، گناهکار است! در حدیثی آورده اند روزی پیامبر اسلام از کنار جمعی که مشغول خنده بودند می گذشت، فرمود: «اگر آنچه را که من می دانم می دانستید، بسیار گریه می کردید و کم می خندیدید».

      آرمانِ رنج، امروزه در گوش ما نیز موذیانه زمزمه می كند: «خدا در دلهای شكسته جا دارد»! اوج این اندیشه ی بیماری زا و زندگی ستیز را می توان در نخستین نسل صوفیان، ملقب به «بُكائون» یعنی «اهل گریه» جستجو كرد. بکائون در بصره، تحت ارشاد «حسن بصری» مراحل سلوك الی الله را می پیمودند. این مكتب زاهدانه پس از بصره به دیگر سرزمینهای اسلامی راه یافت و بخش عظیمی از آسیای میانه را در بر گرفت. در دوران عباسیان، زهدپرستی، گسترشی بی اندازه یافت. جامی در «نفحات الانس» از قول یكی از زاهدان خراسانی در این دوره ی شوم می گوید: «هر كه بخواهد به اوج عزت برسد می باید هفت چیز را بر هفت چیز برگزیند: فقر را بر ثروت، گرسنگی را بر سیری، خاكساری را بر بلندپایگی، خفت را بر بزرگی، فروتنی را بر غرور، غم را بر شادی و مرگ را بر زندگی.» معنای آرمانِ رنج، این است!
      «فضیل ابن عیاض» نیز یكی از این صوفیانِ غمزده و متحجر و زهدپرست و خداترس بوده است. می گویند: «او در طول سی سال، تنها یك بار لبخند بر لب آورد و آن هنگامی بود كه فرزندش مرده بود»!
      خوف از خدا و ریاضت کشی های جانکاه، سلامت تن و روان را از پیروان آرمان رنج، ستانده بود. عطار در تذكرةالاولیاء درباره ی سردسته ی گروه بكائون، یعنی حسن بصری می گوید:
      «چندان خوف بر وی غالب بود كه چون نشسته بودی، گفتی در پیش جلاد نشسته است و هرگز كس لب او خندان ندیدی.»
      و نیز می گوید: «نقل است كه روز عیدی بر جماعتی بگذشت كه می خندیدند و بازی می كردند. گفت: «عجب از ایشان دارم كه بخندند و ایشان را از حقیقتِ حال خود، خبر نه!»

      ما خود بسیار دیده ایم افرادی را كه در حین خنده و شادمانی، ناگهان همدیگر را با حالتی اندیشناك، هشدار داده اند كه: «دیگر بس است! در پس هر خنده گریه ای نهفته است!» این باور، برگرفته از همان آرمانِ زهد و رنج است.
      کم نیستند کسانی که در اوج شادی و سرخوشی، ناخودآگاه، حسی درآمیخته با گناه دارند و اگر زمانی دراز از ته دل خندیده باشند، عقوبتی ناخوشایند و ناشناخته را انتظار می کشند! بشر با برپایی آرمان زهد، خود را از سبکبالی، آزادگی، شادکامی، تندرستی و نیرومندی، محروم می سازد و در یک کلام: خود را با غریزه و طبیعت و خویشتن خویش دشمن می کند.
      اهل دین، خنده را سرچشمه ی بدی ها دانسته اند. ایشان بر این باورند که خنده، شر است و انسان را به تباهی می کشاند. نیچه از گرد آمدنِ شرارت ها در خنده و قدرت خنده در برکشیدن و قداست بخشیدن به هر شری، اینگونه سخن می راند:
      «در خنده، شرارت ها همه نزد یکدیگر گرد می آیند، اما خجستگی خنده، وی را قدسی و آمرزیده می دارد.»

      نیچه، باژگونه ی پیامبران و فرزانگانِ ماتم زده، پیام آور خنده و شادی و رقص، و آموزگار عشق ورزیدن به تن و زمین است. او گناه را نه در خندیدن، که در نخندیدن می بیند. او مسیح را گناهکارترین کس می داند چرا که خنده را گناه می دانست و گریه را بر انسان، روا می شمرد. نیچه می خواهد انسانِ افتاده در چنگالِ آرمانِ رنج را به سوی شادی، رهنمون شود. انسانی که همیشه برای شادیهای خود، چشمی شور داشته و تنها رنجهای خود را ارج نهاده است:
      «انسان از آغاز وجود، خود را بسی کم شاد کرده است. برادران، گناهِ نخستین همین است و همین! هر چه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشه ی آزار بودن را بیشتر از یاد می بریم.»

      زرتشت (شخصیت نمادین فلسفه ی نیچه) خود را به صورت شبانی می بیند که ماری سنگین و سیاه _ که نماد بازگشت جاودانه است _ در گلویش خزیده و می خواهد او را خفه کند. شبان/زرتشت از پذیرش بی غایت بودن هستی، دچار تهوعی بزرگ گشته و تصور این چرخه ی ابدی به شکل ماری که در دهانش فرو رفته است، دارد او را از پای در می اندازد. اما او سرانجام سر مار را گاز می گیرد و بر تهوع بزرگ خود چیرگی می یابد. با این کار، او به موجودی ابرانسانی بدل می شود که می تواند به بازگشتِ جاودانه، آری بگوید و زندگی را همان گونه که هست بپذیرد. نخستین ویژگی و امتیاز این موجودِ دگرگشته، خنده ی اوست. ابرانسان، شادترین و سالمترین خنده را دارد. خنده ای چنان نیرومند و خجسته که آرزوی هر انسان است:
      «دیگر نه شبان بود نه انسان؛ دگرگشته ای بود نورانی و خندان! و هرگز بر روی زمین هیچ انسانی چنان نخندیده است که او! ای برادران، خنده ای شنیدم که خنده ی انسان نبود. و اکنون تشنگی ای مرا می خورد؛ شوقی که هیچ فرو نمی نشیند. شوق این خنده، مرا می خورد.»

      اما در حوزه ی دین، کسی که به اوج می رسد و بر کرسی اولیاءالله تکیه می زند، دژمناک و رنجور و گریان می شود. بزرگانِ دین، خنده را تنها در حد لبخند _ آن گونه که دندانها قابل دیدن نباشند _ مجاز می دانستند: «سیره ی پیغمبر این بود که خنده ی ایشان از تبسم، تجاوز نمی کرد.» و در روایتی دیگر آمده است که: «خنده ی مؤمن، به صورت تبسم است.»
      منجیانی که بر خنده نیز حد می گذارند و آنچه که روا می شمارند: نوحه خواندن و سیاه پوشیدن و بر سر و سینه کوفتن و گریستن و استغاثه کردن است. در دین، بهانه ها برای برپایی مراسم عزاداری، بسیارند. و چنان که می گویند: در روزهایی خاص، معادل هر مقدار اشکی که شخص گریان بریزد، پاداشی اخروی برای او در نظر می گیرند.

      در دین، اشکها به بهشت می روند و خنده ها به دوزخ!
      دوستان، بیایید و هر سخن که از شادی و خنده و رقص خوانده ایم _ چه از نیچه، چه از دیگر بزرگانِ اندیشه _ و یا هر چه که خود در این باره می توانیم بگوییم، در زیر این پُست بنویسیم و خود را در زیر بارانِ خنده، خیس از شادابی و تازگی و لذتِ زندگی کنیم.

      «گم باد آن روز که در آن رقصی برپا نبوده است و دروغ باد ما را هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم!»

      نیچه شناس
      کارهای امروز را باید بر سنگِ آزمون زد، تا سَره از نا سَره پیدا آید.

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از Aria Farbud گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Agnostic (11-11-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 38
      واپسین پیک: 07-10-2015, 04:13 PM

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •