من پارسال دیدم که گاو را گردن زدند. خیابان را به خون کشیده بودند..گاو زبان بسته خون از گردنش فوران میزد و
هرچه دست و پا میزد و لابه میکرد کارگر نمیافتد! پس از آن سرم گیج میرفت و همینجور ناله و چهرهی خونین گاو در روانم
طنین انداز بود، و همینجور هم منگ منگان تا منزل هدایت میشدم...