باز که برگشتیم سر خانه ی اول.گفتم که شما هیچ حقی ندارید که از دیگران بخواهید به باور شما احترام بگذارند.درک آن براستی سخت است؟من نه می توانم و نه حق اینرا دارم که شما را از باور داشتن به چنین چیزهایی بازدارم،اما روشن است که باور نادرست برای من قابل احترام نیست و شما هم حق ندارید چنین چیزی را از من درخواست کنید.این می شود سفسته.به شما هم توضیح دادم که احترام نگذاشتن به این باور شما چرا از احترام نگذاشتن به باور خداباوران ضرروی تر است.تجربه نشان داده این باور شما بسیار مخرب تر از باور خداباوران است.
این سخن شما بود:
حال اگر شما احترام به چنین عقیده ای را حق مسلم خود می دانید،گفتم که به کجا بروید،همان خانه ی خاله.به دید من زنهای این صنعت جنده هستند و مردان آن هم نکبت و دوچندان منفور!
حال بیایید دو تا بیسواد آغاز جمله هایتان بگذارید(گویی هرکه بیشتر بگوید بیسواد سخن اش درست تر است) و باز هم این بحث فرسایشی را ادامه دهید.






































آغازگر جُستار


) و باز هم این بحث فرسایشی را ادامه دهید.
پاسخ با گفتآورد