منظورم از کوفت و زهرمار همین قهوه بود! شاید باید زیاد بنوشم... ها؟
اتفاقا میخواستم کمی بخوابم و زنگ بگذارم، ولی تجربههای پیشین نشان
میدهد «اگر» چشمانم بسته شود تا صبح الالطلوع میخوابم و با زنگ و اینها
بیدار شدنی نیستم... یعنی اگر یک لحظه چشمانم را به نیت خواب ببندم و
باز کنم صبح شده!
درود. نه تریاکی نیستم! البته خیلی دوست دارم باشم، صادق هدایت خیلی
از این افیون ماوراءطبیعی تعریف میکرد.
قهوه هم کمی خوردم ولی گویا کارساز نیست... الان که اینجا مینویسم هیچ
مشکلی ندارم، تا سرم به کتاب میرود از خودم بیخود میشوم!
امتحان میانترم دانشگاه است،(با عرض معذرت
) ولی چون با استاد مربوطه
یک داستانی داشتم میخواهم امتحان آن را خوب بدهم.