ویرایش از سوی homayoun : 10-16-2013 در ساعت 10:31 PM
زمانی که مردم نادان برای اُستوانش خدایانشان همدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اوای خدا را روی کاغذ می نگاشتم!
انتونیو ویوالدی
دُشویر: ظنین ـ بىحافظه فنیه ـ فن: سسفلکى ـ سفله ـ لئامت ـ لئیم خویشکارى: قوّت ـ اراده در عمل اَپَرمنشنیه: عُجب و نخوت ترمنشنیه: رعونت و بالانشینى بالستان: عالى همت، شکیبا، متین خردک نگرشنیه: بخل، تنگچشمى اَیْرمنشنیه: تواضع ـ فروتنى ـ خضوع راذیه (رادى): جود بداشک داشتن: حفظ کردن ویهیه (بهى): تقوى ویهان (بهان): اتقیاء کرفک: ثواب وَژَک (بزه): اثم، بزهگر: اثیم فرارونیه: سعادت وَرونیه: شقاوت دروندیه: دیوخوئى و شقاوا ازلى و دروغگوئى دِروند: شقى و کذاب و دیوخوى همیمالى (همالى): خصومت خودگوشگ: عالم بىعمل ـ نصیحتناپذیر آپستان: عبادت تن پُوْهْر: حشر و حساب فَرْیَه بُوذبه: طمع فَرْیَه بوذمنشن: طماع فَرِشْ کِرْتیه: عاقبت به خیرى همپُرسَگى: مصاحبت و صحبت اشگهانیه ـ اشگهان: کاهلى ـ کاهل مِهردُروژیه ـ مهردروژ: بدعهدى، بدعهد پتمان منشن: ثابتالوعد، عهدنگهدار اَشْموغ: بدمذهب و مردود پاتفَرْش (بادفراه): عقوبت و جزا اَسَنْ خرد: عقل غریزى هوسروب: نیکنام دُسروب: بدنام سِپَزگیه: بدجنس بیشاومندیه: غمناکى ذُش پاتخشا: حاکم جابر ـ جبّار دُش پاتخشائیه: دیکتاتورى و جبارى و حکومت بد هُوشَکْنائیه: زهد و درویشى اَنِسْپاسیه (ناسپاسى): کفران نعمت وُشفتار ـ وشفشن(۱) : مفسد و مخرب ـ فساد و تخریب و به هم پاشیدگى اناپخشایشنک: منتقم، بیرحم بُنیک ـ بُندْک : اصولى فرخویه ـ فرخود (فرخ): سعادت ـ سعید هوگُوِشن: مدح، نیکنامى دُشْ گُوِشن: دم هومت ـ دشمت: خوشنیّت ـ بدنیّت هُوخَتُ ـ دشخت: خوش قول ـ بدقول هَوْورشَتْ ـ دُشورشت: خوش عمل ـ بدعمل منیتارى: انانیّت ـ منمزنى ویراَوْمندى: فراست اَهْرمَنَکى: شیطنت ویهخیمى ـ ویه خیم: سلامت نفس ـ سلیمالنفس ـ ضذ: دژخیم و دژخیمى هوساژکیه ـ هوساژک: حسن معاشرت ـ معاشر و رفیق تنپانکیه حفظ الصحه ترس آکاسیه: احتیاط بستاریه ـ بستار: جببن و جبان ویهدوستیه: جمالدوستى، شرف دوستى اپاژیه: قهر ـ عود توخشاکیه ـ توخشاک: سعى ـ ساعى پوژاَیاکیه: تملق ـ چاپلوسى بورژشنیک ـ بورژشن: مترقى ـ ترقى و نمو چِمیه ـ چِیم: به قاعده، قاعده اپى چمیه: بىقاعدگى دهشیار: مقبل بختاریه ـ بختار: نجات، نجات یافته وژیتار: نخبه، منتخب، گزیدار شهیک: لایق و قابل شهینیک: صالح آهنگین: صاحب عزم و مهاجم ویرستار: تمرین کننده پتمانیک: به اندازه و معین اَفْدیه: تعجب خواستپانیه: توقع نیاژان منشنیه: اظهار فقر، نیازمندى بوشاسپ: چرتى و کاهلى و خواب(۲) (۱) . در ادبسار اسلامى: گشفتن و گشفت بکار رفته (۲) . از نوشتار: ادیوتکارى وژر کمتر ـ رویه یِ (۱۰۱ ـ ۸۶) از نسک نوشتارهایِ پهلوى http://vista.ir/content/88424/%D9%88%D8%B3%D8%B9%D8%AA-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%D9%86-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%28%DB%B2%29/
در گذشته جای واژه ی خدا واژه ی بَغ یا یزدان را که چندینه یِ ایزد به چم ستودنی است را بکار می بردند از آنجا که آیینِ ایرانی همآهنگ با زیست بوم بوده هرآنچه را که مایه ی آبادانی و شادی بوده می ستودند.
در زبان پارسی =====> به نام یزدان
در خواندن پهلوی =====> به جای (به)می گفتند پَت
پَت به چمِ پدیدار . پدیده می باشد.
و نام همان نام خوانده می شده.که بدین روی خوانده می شود:
پَت نام ِ یزدان
به این گزاره بنگرید:
درزبان پارسی=====>کوهِ بلندودشت فَراخ
شیوه یِ خواندن پهلوی===> کُوفی بُورز اُو دَشتی فراخو
کوف، کوفه= کُپه ، به چمِ کوه کوچک می باشد.
چاچ : نام شهری در زمان ایران باستان که کمان های خوب می ساختند. و در زبان عربی که واج "چ" نداشتند به این شهر شاش میگفتند که سپس تر به تاشکند ناموَر شد..
ژاژ: گیاهی است که شتر می جود و دور می اندازد. مانند آدامس.
شطر: شهر
بغ: (بگداد) به چمِ بزرگ . و از نامهای یزدان به شمار میرفته است که واژه ی بغداد به چمِ خداداد یا بزرگ داد است
"واژه نامه"
پَت درود---> بدرود
شاد بَوِت ---> شادباشید
پِروُچ بَوِت ---> پیروزباشید
اوُتان کیشور---> کشورتان
آپادان ---> آباد-آبادانی
فِرَزَندانی اِران---> فرزندان ایران
وِهروُچ کار---> به روزگار
اِرانی آپاتان رات --->برای آبادانی ایران
توُخشیش اَپایِت ---> کوشش نمایید.
دانیشین اَپایِت ---> دانش داشته باشید.
وِنیشنی اَپایِت ---> بینش داشته باشید.
اوشاتی بدرود---> شادباشید و به تن درستی
زمانی که مردم نادان برای اُستوانش خدایانشان همدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اوای خدا را روی کاغذ می نگاشتم!
انتونیو ویوالدی
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)