تلازمی بین این دو برقرار نیست.
علاوه بر اینکه تجربه کردن بدون حضور خدا با تجربه نکردن فرقی ندارد؛ چشمان خود را ببندید و مثلا به سال 2300 میلادی بروید و از آنجا به گوری که در آن دفن شده اید نگاهی بیفکنید، با تمام وجود صحت این گفته را تایید خواهید کرد.
البته نه به این قطعیت؛ عده ای ادعای تجربه آن را کرده و راه آن را نیز بیان کرده اند تا این راه به طور کامل طی نشود ادعای چنین قطعیتی پذیرفتنی نیست.و سرفروبردن در ابرهای ناملموس و ناپیدائی ک هرگز نمیتوان گفت هست یا نیست.از منظر عقل آویختن به چیزی که احتمال بسیار ضعیفی از تحقق دارد و ممکن است روزنه نجاتی از آن باز شود، بر چیزی که قطعا هیچ راه نجاتی در آن نیست و پیمودن آن معدوم شدن قطعی را در پی دارد، ترجیح دارد؛ اینطور نیست؟ب شما میگویند گریز از واقعیت در عالم سخن و تفکر و حقیقت. .. و شیرجه رفتن در بطن واقعیت در عالم زندگی روزمره. اگر ب معنویت و ارزشها بنگریم عمل شما از آن دور است و سندش این ک هیچ پاسخی برای پرسشهای ما ندارید و علیرغم آن هنوز جرأت باور این حقیقت را ندارید ک ب چیزی پوچ و غیرقابل دفاع آویخته اید.
؟؟؟؟اما در عالم زندگی روزمره شما عین واقعیت هستید.. زیرا امروز همین هپروتی بودن است ک پول میکند. همین بی پاسخ بودن و اهمیت ندادن ب حقایق است ک سبب میشود آدم بتواند در این بازی صاحب برد و موقعیت و رفاه و ... نان شود. مبارکتان باد برادر.
البته توهم حقیقت !!!و ما نیز با همین اندک حقیقت دلخوشیم