توضیح داده شد که این نیست صرف اعتبار است و حقیقتی ندارد.
وجود را معادل ماده بگیریم یا خدابا چنین توصیفی عملا راه را بر حضور "وجود" در قضایای منطقی میبندید. اگر قرار شود منطق صوری را کنار نهاده و وارد واقعیت شویم این جملات درواقع هیچ "کاربرد"ی ندارند و در منطق صوری نیز در هیچ قضیه ای مصرف نمیشوند. وجود چگونه میتواند وجود داشته باشد اگر آنرا موجود نخانیم؟
عقلا راه بر معلولیت او بسته است و الا گرفتار دور و تسلسل خواهیم شد؛ چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.این تعریف ها دوری یا تعریف لغوی است و اطلاعات اضافه ای بیش از درک و شهود باطنی ما از وجود به ما نمی دهد.دقیقا سخن ما را تأیید کردید. برخی تعاریف فقط شخصی هستند اما این ک بخاهید وجود تعریف غیرشخصی را منکر شوید نمیتوانید. وجود یعنی موجود بودنِ چیز. وجود یعنی موجود. وجود یعنی علت و معلول بودن توأمان. = وجود یعنی عدم. پیگیری این قضیه بدون دخالت دادن و ارجاع ب "چیز" ممکن نیست. پس وجود "چیز" است و دارای وابستگی. هر چیزی علت و معلول توأم است.توضیح داده شد که دیگری صرف توهم و برای رنگ رنگ کردن فرد است.فرد بدون دیگری وجود ندارد. نه در اندیشه ی محض و نه در حاق واقع. علم و فلسفه در هماهنگی کامل این را تأیید میکنند.
خدا خالق هم هست.ثابت شد ک خدا همان خالق است.
این تحصیل حاصل است چیز با کارکرد آن تنها متعین می شود نه موجود، موجود قابلیت موجود شدن دوباره را ندارد.چیز با کارکرد آن موجود میشود.
دیگری محال است که بخشی از چیز شود چرا که دیگر ها دائما در حال معدوم شدن و تبدیل شدن هستند اما چیز همچنان پابرجاست.پس دیگری بخشی از ماهیت چیز است.
به دلیل بالا بخش دوم وجود, حقیقتی ندارد و اعتبار محض است.هیچ موجودی ک شامل این دو بخش نباشد وجود ندارد.
این کلمات معنای قابل فهمی حداقل برای من ندارد.تمام تعاریفی ک از خدا ارائه میشود این را میگوید ک کل هستی ک همان بمعنی نیستی است خدا است. مثل اینست ک بگوئیم خدا و نیستی دوجزئی هستند ک خدا نام دارند. ملاحظه فرمودید؟
از خدای ادیان تعاریف متعددی ارائه می شود؛ موحد واقعی آن را چنین معنا می کند:آنچه شما میدانید همان سخن ما است. فقط نمیدانید ک با چنین دانسته ها باید نتیجه بگیرید ک "فرد" وجود ندارد و آنچه خدا نامیده شده عقلا نمیتواند خدای ادیان باشد.
داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عن الاشیاء لا بالمفارقه یعنی همان که فکر کنم ملا صدرا می گوید؛ وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت.