اشتباه نشود نگاه ساده تر به معنای نگاه غیر دقیق نیست، اشتباه و غیر اشتباه تنها با تفسیری از هستی که خدا محور آن باشد قابل معناست؛ عقل هم همین حکایت را دارد.
تا جایی که هر چیزی می تواند خودش باشد چه نیازی به این همه تکلف و زور زدن برای ارائه تصویری دیگر است؟درثانی مطابق تعریف ما از هستی هیچ چیزی خودش نیست و دیگری است. روایت عیان این قضیه را در حاق واقع میبینید ک انسان نمیتواند از دخالت و تأثیرگذاری در هستی دیگران احتراز کند. بنابراین یکجور لزوم و اجبار هم هست ک از آزادی شما در انتخاب نوع مصرف زندگی میکاهد. در تمام ادیان نیز آمده است ک انسان مکلف ب تعهدپذیری و آن سلسله چیزهائیست ک همه میدانیم. بنابراین سخن من سخن غریبی نیست.
.قصه همان قصه وجود و ماهیت است فکر نمی کنم بحث پیچیده ای باشد... دقیقا نفهمیدم اما اگر آنچه فهمیدم درست باشد در سلسله علل هر چیزی هم علت است و هم معلول. چیزها (صرفنظر از نوع چیستی آن) برحسب وجود چیزی دیگر هست میشوند و یا دست کم برای ما
قضیه اینگونه است. هگل در فلسفه اش از این حقیقت سخن گفته و برای درهم شکستن آن باید از قید انسان بگذریم و خارج از خیش را درنظر آوریم ک نمیدانم ارتباطش با ما چه خاهد بود. بنابراین یک علت اگر خود معلول نباشد اساسا وجود ندارد. برای عبور از این سخن بایستی کل ساختار منطق را نادیده بگیرید. اما پرداختن ب وجود لازمه ی تعریف آنست.
وجود قابل تعریف حقیقی نیست ضعیف ترین موجودات هم درکی از وجود دارند.استفاده از واژه عدم تنها به این منظور است که گوشواره ارزش مند وجود تک لنگه نباشد؛ و الا عدم اسمش همراه خودش است؛ عدمهرجور تعریف کنید بدون عدم "وجود" وجود نخاهد داشت. قبلا عرض کردم.وجود هیچگاه معلول واقع نمی شود، این ماهیات هستند که نمایی از وجود را به ما نشان می دهند.هر "چیز"ی نیاز ب علت دارد چرا ک "چیز" یعنی معلول بودن و علت داشتن. خارج از این قاعده مغز هیچ چیزی نمیفهمد.
گفته شد که وجود قابل تعریف حقیقی نیست هر کسی تنها می تواند برداشت شخصی خود را آن ارائه دهد.اولا این جمله معنای محصلی ندارد. مگر آن ک وجود را چنان تعریف کنیم ک دارای معنا باشد و قبلا گفتیم ک معنا چیست.
وجود همانطور که قابل تعریف حقیقی نیست قابل اثبات نیز نیست تنها قابل درک است یعنی آن قدر بدیهی است که نیاز به اثبات ندارد.این مثال ارتباطی با موضوع نمی یابد. موضوع «اثبات صفتی برای چیزی ک قبلا وجودش ثابت شده» نیست. اینجا موضوع در یک پله عقبتر قرار دارد و در مرحله ی اثبات وجود آن هستیم نه اثبات داشتن فلان صفت. ».. «وجود آب و تر بودن» مثل «وجود خدا و خالق بودن» است.. درست. اما آب وجود دارد در حالیکه اگر خدا وجود داشته باشد میتوان گفت خالق است.
آنچه در خارج وجود دارد تنها آب است، هیچگاه کسی قادر به نشان دادن تری منهای آب به شما نیست و درکی از تری بدون آب قابل فرض نیست.
اینکه خدا خالق است و یا دیگر صفات را دارد ربطی به اصل وجود که ذات اوست (البته با کمی اغماض) ندارد.
فعل خدا وجود او را نشان می دهد همانطور که آب تری را می نماید اگر تری به صورت مستقل قابل نمایاندن باشد وجود خدا نیز قابل نمایش است.