• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 46

    جُستار: فرد

    Threaded View

    1. #4
      شناس
      Points: 572, Level: 11
      Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
      Overall activity: 5.0%
      آغازگر جُستار
      تعلیق قبل از جهش
       
      دلواپس
       
      r.daramroei آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2013
      نوشته ها
      70
      جُستارها
      2
      امتیازها
      572
      رنک
      11
      Post Thanks / Like
      سپاس
      0
      از ایشان 79 بار در 68 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      با درود و خوشآمد به شما

      این چیزی که گفتید مرا یاد این جُستار انداخت: مهاد فرابرنهادگی - Supervenience Principle

      چیزیکه میگویید, این برهمکنش دو ذره یا ریزه, میتواند مایه‌یِ پدید آمدن چیزی بشود که همان a+b نیست, بساکه چیزی بیشتر/بزرگتر از ریزگان سازنده‌یِ خود (a و b) خواهد بود.

      من پاسخ این را در جستار نامبرده نداده‌ام, ولی گمان نمیکنم از این پیچیده‌تر باشد که میگویم. درست است که ما a و b را کنار یکدیگر بیاوریم
      چیزی بیشتر و بزرگتر بدست میاوریم,


      پارسیگر
      درود و سپاس بیکران. لازم است ابتدا خلاصه ای از شهودم را بگویم تا بشود فهمید در این پاسخ اخیر منظورم دقیقا چیست. من از خود پرسیدم خداباوران را چه بگویم وقتی میگویند آن ذره ی نخستین از کجا آمد. و دیدم ک ماده فاقد ذات است یعنی جزءلایتجزی ندارد (فعلا) و نمیتواند داشته باشد (توضیح میدهم) ازسوی دیگر ماده جز از طریق محیطش "وجود" ندارد. ماده فقط واکنش است. ماده از بین نمیرود و میل بقا دارد. بنابراین ماده دقیقا واکنشی ب نیستی است. هرچه نبوده زمان بوده و زمان همان مکان است و زمان و مکان یعنی نیستی ک خود بمعنی ماده است زیرا اگر بتوان در عالم منطق از لحظه نام برد در همان لحظه ک نیستی باشد ماده متولد میشود. ماده واکنشی ب نیستی است (شبیه سه پایه هائی شد ک هگل تا مقادیری از فلسفه اش را با آن پیمود). یک وجود ندارد زیرا اینک ذره ای هست ک مرکب از هستی و نیستی است. زمان کماکان هست و داستان ادامه دارد و ماده ی دوم اگر بشود گفت بوجود می آید. ذره ی دوم یعنی بقا و ذره ی اول هم همینطور. جدال آغاز میشود و هریک سعی میکند دیگری را بخود تبدیل کند. بر او غلبه کند. اینجا نقطه ی تولد روح است. بنابراین نمیتوان گفت چیزی بیشتر و بزرگتر. دقیقا میشود گفت روح و نمیدانم آیا ما برای همه ی امکانات دارای واژه و بیان هستیم؟ اینجا نمیشود گفت چیزی بزرگتر و... فکر میکنم همین است و فردا مقالاتم را باز میکنم آن بخش را پیست میکنم قشنگ توضیح داده ام.
      ولی این بیشتر/بزرگتر از ناکجاآباد بدست نمیاید, بساکه همان "پیوند‌هایِ نهفته و نادیدنی"ای است که با برهمکنش a و b توانایی شدن و انجام پذیرفتن میابند.
      بدین ترتیب ک گفتم پیوند را فقط ب یک شکل میتوان گفت: یکی شدن . مضمحل شدن در روح. و البته این را نباید ذره ای دانست ک با میکروسکوپ دیده میشود. این خیلی .. چطور باید گفت .. ریز معنی نمیدهد. آنچه در میکروسکوپ میبینیم چیدمانهای همان ذرات بنیادی است. این ذرات را من در لایب نیتس بنام موناد دیدم و دموکریتوس آنرا اتم خاند و ... اما فکر میکنم هیچیک مثل من نگفته اند. من میگویم جنس فکر از همین قماش است . هیچ متافیزیکی وجود ندارد و فقط ماده هست. اشکال ماده ک از بسیاری از آنها نمیتوانیم چیزی بدانیم. دانستن علمی منظورم است نه منطقی. اینها از عوارض این تلقی هستند و لابد مستحضرید ک بدینسان نمیتوان هیچ واحد و جزئی پیدا کرد. بخشی از این سخن اثبات میکند ک فکر یا همان قانون یا همان ماده در معرض شهود همه ی مولکولهاست. بنابراین همه حقیقت را میگویند. اسپاگتی پرنده واقعا وجود دارد. آن تصویریست مرکب از اسپاگتی و پرنده در ذهن بیمار یک مالیخولیائی بنام (کامران؟ اسمش کی بود مرتیکه؟) بگذریم. برهمین اساس خدا حقیقت محض است و ب ذهنی تابیده است و او این تابش را در خدمت شکمش آورده است. خدا تمام تعاریفش با این هستی یکسان و متحد یکی است. گفتنی زیاد است کم کم بیان میکنم. خیلی سرافرازم کردید جدا پستهایتان را خاندم و اگر بتوانم از دانش شما بهره ببرم ... (چی بگم؟ فوق عالیست) د
      یگر سخن, اگر ما یک میلیون مولکول گسسته‌یِ آب از هم داشته باشیم, تنها یک میلیون مولکولِ آب داریم. ولی زمانیکه به همه‌یِ آنها توانایی/شایندیِ
      برهمکنش میدهیم, به چیزی دگرسان و آبسان به نام آب میرسیم = یک میلیون مولکول آب + پیوند‌ها/راه‌هایِ شایندی که میتوانند با یکدیگر 'گفتگو' کرده و اندرکنند.
      ببینید اینجا دقیقا همان سخنی را میگویید ک دورکیم در جامعه بدان رسیده است. او جامعه را سوای افراد تشکیل دهنده اش یک روح خاص میبیند ک باید جملاتش را عینا از کتاب بیاورم ولی همینست ک شما میگوئید. بنابراین اینجا آب بشکل روحی ک عبارت از قطرات تشکیل دهنده اش هست و نیست ظاهر میشود. این آن معمای آخوندی را پاسخ میدهد اما خودش یک معما میسازد ک ب وقتش مشخص میشود. بسیار خوب. پرسش اینست ک با چنین چیدمانی تکلیف واقعیت و حقیقت چه میشود.

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از r.daramroei گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (10-05-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •