هنگامی که در فلسفه، دانش "فیزیک" را تعریف و حوزه آن را مستقل می نماییم؛
در آن هنگام؛ در دانش فیزیک، چه اتم را بنیادی ترین ذره بدانیم، چه الکترون، چه کوارک و چه بوزون هیگز را؛ چه تاثیری در اندیشه های کاملا بنیادی فلسفی ما خواهد داشت؟
ما همچنان در فلسفه درک می کنیم که وجود ازلی نیاز به علت ندارد؛ حال اگر در فلسفه ذات ماده را نیز ازلی
بدانیم؛ دستاورد های فیزیک؛ دگرگونی ای در نگرش فلسفی ما نخواهند داشت.
مقصود من چنین است؛ که فلسفه به معنای امروزی؛ تنها به مسایل کاملا اساسی بپردازد و
و فرای از تکامل دانش های گوناگون؛ مسایل آن ابدی؛ و پاسخ های آن کلی و جامع باشند.
زیرا "فلسفه" نقش ریشه را برای آنها دارد؟!