البته چون اینجا داری چیزهایی رو رو میگی که من خودم ازش سرسختانه دفاع میکنم به سختی میتونم مخالفت بکنم ولی خب هنوز هم تفاوت هایی در دیدگاهمون موجوده:
1-من میپذیریم که تمامی آگاهی و دانش ما ناشی از چیزی جز تجربه نیست، حتی ریاضیات و منطق که به قول انگلیسی ها hardcore ترین ها هستند:))
2-با اینکه من میگم همه دانش ما استقراییه ولی خب استنتاج رو میشه قوی ترین استقرا از این دید تعریف کرد، بنابراین استقراهای ریاضی(و بعضی استقراهای منطقی) تقریبا بی مانند هستند چون ما میبینیم که دانش هایی مثل فیزیک، شیمی، زیست شناسی و... دچار تغییرات بی وقفه(از دید تو کامل شدن) هستند ولی ریاضیات با وجود گسترده شدن استحکامی دارند که بی نظیره.دلیل اصلیش هم اینه که ریاضیات به سختی نیاز به مشاهده داره ولی علوم تجربی بدون مشاهدات و استقراهای زیاد کاری از پیش نمیبرند و تازه باز هم همین استقراها مشکلاتی دارند که باعث میشه به تئوری های و مشاهدات بیشتر نیاز باشه.
3-مسئله ازرش عملی رو هم تائید میکنم، قضیه باور داشتن هست ممکنه یک نفر بگه نمیدونه خدا هست یا نیست ولی در عمل نیمتونه بگه نمیدونم به خدا باور دارم یا نه:))
در مورد تجربه استقرایی هم من میگم اصولا موجودات مادی هرگز نمیتونند ماورا رو(در صورت وجود) درک کنند چون ماورا بنا به تعریف مادی نیست.
4-اینکه ریاضیات زبان طبیعت باشه رو من باهاش مشکل دارم، من ریاضیات رو مدلی از طبیعت میدونم که به طور اتفاقی داره طبیعت رو توضیح میده مگرنه اگر ریاضیات رو نه مدل بلکه یک واقعیت بدونیم اون وقت این پرسش فلسفی پیش میاد که واقعیت ریاضی در کجا هستند؟!آیا جهانی جز جهان ماده دارند؟
5-اینکه منطق برای چی ایجاد شده ربطی به این نداره که الان چه استفاده هایی ازش میشه یا چه اهدافی داره، بنابراین بیشتر از اینکه من منطق رو راهنمایی برای بقا بدونم اون رو راهنمایی برای فهم تجربه های استقرایی میدونم.(البته عملا این فهم به بقا هم کمک میکنه ولی خود بقا رو نمیشه هدف منطق دونست)