مسلم است که نگارندهی این سطور به آنچه که در پستِ من آمده کمترین توجهی نداشته و سپس خودش به این معترض است که چرا به متنِ اعتراضِ یک زن توجهی نمیکنیم. اینجا (دفترچه) در میانِ خیلِ عظیمِ سایتهای فمنیستی و مدافعِ حقوقِ زنان در فضای مجازیِ پارسی (که تا سطحِ بیبیسی هم میرسد) محفلِ بسیار کوچک و غریبیست که چند نفری در آن به باورها و شعارهای بینهایت تکرارشدهی فمنیستی که کسی تا کنون به آنها کمترین شکی نمیروزید، نقد وارد میکنند و مسلم است که در میانِ حجمِ انبوهِ محتویاتِ فمنسیتی، اینان ناچار به استفاده از راهکارهایِ هزل و و هجو هم خواهند شد و اما هم تعدادِ این افراد و هم حجمِ نوشتههایشان نسبت به جبههی مقابل آنقدر ناچیز هست که همچنان کسی به باورها و شعارهای فمنستی شک نخواهد کرد. پس جایِ نگرانی برای دوستانِ فمنیست نیست.
همانطور که گفتم نویسندهی این سطور کمترین توجهی به نوشتههای من نداشته و شتابان برای پاسخگویی به آنها برآمده و این شده که به صحرای کربلا زده. همانطور که گفتم «مردسالاری» در یک وجهش قرار است جامعه را همچون گوجه فرنگیِ نیمهخرابی نشان دهد که برای استفاده بردن از آن میتوان بخشِ خراب را جدا کرد و از بخشِ سالمش استفاده کرد. مردان در این مقام، بخشِ گندیدهی گوجه فرنگی هستند که فارغ از آنچه که در جامعه بر آنها میگذرد، محکومینِ رفتارهای ِ ناهنجاری خواهند بود که همان جامعه(که ملهم از زنان و مردان است) به او آموخته. در این معنا مردان چوبِ دو سر گوهِ ماجرا هستند که هم قربانیانِ اصلی ناهنجارهایِ اجتماعی هستند و هم خودشان بخشی از آسیبهای اجتماعی شناخته میشوند. مشکلاتی که خودشان به آنان دچارند از خودشان است، مشکلاتی که زنان به آنها دچارند هم باز از آنهاست. خشونت در معنایِ حقیقیاش (معنایی غیر از آنکه امروز یافته که خشونتِ یک مرد علیه یک زن معنا میدهد) بسیار بیشتر از زنان، از مردان قربانی میگیرد ( چه خشونتهای کلامی و چه خشونتهای فیزیکی) و در این مقام زنان در استحکامِ فرهنگِ خشونت هرگز کمتر از مردان نقش نداشته و ندارند (در خشونتهای خانگی، مادران همانقدر به خشونت علیهِ فرزندان مبادرت میورزند که پدران، و به احتمالِ زیاد بیشتر از آنان). اما همین مرد که واردِ جامعه میشود، همین مردی که قربانیِ خشونت در خانه بوده، همین مردی که قربانیِ خشونت در مدارس بوده، همین مردی که قربانیِ خشونت در سربازی بوده، همین مردی که قربانیِ خشونت در خیابانهای شهر بوده و... همین مرد دوباره در رفتارهای ناهنجارِ خشونتآمیز، یگانه محکوم شناخته خواهد بود و آسیبشناسیِ معضلاتِ اجتماعی، متوجهِ خودِ او خواهد شد و رفتارِ او نه محصولِ یک یا چند آسیبِ اجتماعیِ همهجانبه که هم زنان و هم مردان را دربرمیگیرد، بلکه متوجهِ خودِ او خواهد بود و او هم باید پاسخِ رفتارِ نادرستِ خود را بدهد و هم باید به عنوانِ نمودی از مشکلاتی که از جامعهی مردان برون زده شناخته شود.
پس اینطور است که مردان عملا هم قربانی خواهند بود و هم محکوم... . اینچنین میشود که خشونت نه در سطحِ جامعه، بلکه در سطحِ جامعهی مردان و نه علیهِ جامعه، بلکه علیه زنان تعریف میشود.
در همینجا هرگز از آسیبهایی که زنان با گرسنگیِ جنسی دادن به مردان، به وجود میآورند، که ازدواجهای چندماهه و مردانِ پشتِ میله ی زندان، آسیبهای روانی و آمارِ بالای تجاوزِ جنسی به مردان (که هم آمارش بسیار بیشتر از تجاوزِ جنسی به زنان است و هم اینکه کاملا تحتِ تاثیرِ گرسنگیِ جنسی مردان است که از سوی زنان به آنان اعمال میشود) تنها تعدادی از این آسیبهاست.
30 درصد (که در واقع حدودِ 28 درصد است) از جامعهی زنان که در روستا زندگی میکنند همپا با مردانشان کار میکنند، اما این هیچ امتیازی برای یک مردِ روستایی نیست، بلکه در روستاها جامعهی زنان قدری به آنچه که باید باشند نزدیکتر هستند؛ البته هتا در روستا هم شرحِ وظایفِ مردان، نسبت به زنان بیشتر است و همچنان وزنهی مردان بیشتر است. یک نمونهاش را در اینجا شرح دادهام. در ثانی، اینکه مردان به زنان اجازهی کار در بیرون را نمیدهند، دروغی اغراقشده و تهیست. مردان به زنان اجازهی دانشگاهرفتن را میدهند (به نسبتِ بیشترِ جمعیتِ زنان در دانشگاه در برابرِ مردان نگاه کنید) اما به همانها اجازهی کار کردن نمیدهند؟ در ثانی در شهرهای برزگ، چون تهران و اصفهان و شیراز هم که بنگرید، این نگرش وجود ندارد، پس چرا همچنان مردان بیشینهی مشاغلِ جامعه (به خصوص کارهای پست و کثیف) را برعهده دارند؟
پس پیشنهاد میشود پیش از دست بردن به کیبرد، قدری پیرامونِ نوشتههای من (نوشتههای من، نه دیگر دوستان، چرا که من نوشتههای خود را نمایندگی میکنم) تامل شود تا اصطحلاکِ صفحهکلیدِ ما هم برای پاسخگویی به آنچه نگفتم و همچنین سخنانِ نسنجیده بالا نرود.
پرداختن به سخنگو، بیارزشترین چیزیست که پاسخِ من به آن هموارهخواهد بود.
زنانی که در جوامعِ سنتیِ روستایی مطلقه میشوند، ناچیز هستند (طلاق در روستاها بسیار نادر است). در شهرستانها هم پیچیدگیهای زندگی دستِ کمی از زندگیِ شهرهای بزرگ ندارند که باعث شود مردانِ شهر در اثرِ غرق شدن در فراغت باندی مافیایی در ثبتِ احوالِ شهر برای آمارگیریِ هرروزه از زنانِ مطلقهی شهر تشکیل دهند. من با یک دوستِ خود به مدتِ یکسال در یک آپارتمانی در یکی از شهرستانهای جنوبی زندگی میکردیم بدونِ آنکه بدانیم زنی که روبرویِ آپارتمانِ ما زندگی میکند، مجرد است، تا اینکه خودش دو سه ماهِ آخری به ما گفت.
در ثانی، همانطور که گفتم مردی که به مطلقه بودنِ یک زن پی میبرد، تصور میکند که بهایِ همخوابگی با آن زن قدری کاهش یافته و به بهای حقیقی نزدیک شده(بهایی که در آن توازنی حقیقی بینِ معیارهای زنان و مردان برای یافتنِ پارتنر وجود داشته باشد)، اما مردِ داستان معمولا خیلی زود به اشتباهِ خود پی میبرد، چرا که زنِ مربوطه اکنون خود را مطلقا مستقل و رها میبینید و قسطهای ماهیانهی مهریه نیز بر این موضوع دامن زده. و پس از اینها، کسی که یکی دو سال در شهرهای ایرانِ امروز زندگی کند به خوبی میداند که زنِ مطلقه هیچ مشکلِ ویژهای نسبت به دیگرِ زنان ندارد جز اینکه خودش باید برای خودش تلاش کند و زندگیاش را تامین کند که اینها را هم ما نمیدانستیم مصیبت است! بماند که تعدادِ زیادی از همین زنانِ مطلقه دوباره بازمیگردند به خانهی دَدی.
مردان از روزِ نخستِ زندگی به آنها به عنوانِ یک عورت نگاه میشود (از همان روزی که ختنه میشوند) و همیشه و همه جا به همهی زنان آموخته میشود که باید خود را از این عورتهای متحرک حفظ کنند و به آنان میدان ندهند تا همیشه در بندِ منظرهی سکس بمانند، تا آماده باشند که همهی زندگیِ خود را برای خوابیدن با یک زن فدا کند...
اختیاراتِ بیپایان برای مردان کدامند؟ اینکه مردان را در ایران آنقدر در تشنگیِ سکس نگه میدارند که حاضرند برای ازدواج با یک زن هزار سکهی طلا مهریهاش کنند و مدتی بعد به خاطرش به زندان بیوفتند، باعث توازن در این رابطهی دو معادلهای اما تکمجهولی میشود؟!
سخنانِ پشمکی! کسی اینجا نگفت که تعدادِ سنگساریها کم است یا زیاد است و یا اینکه علیه مردان است! گفتیم که عمدا آن را حکمی صرفا علیه زنان و از سوی مردان جلوه میدهند، طوریکه هماکنون در ایران بیشتر مردم تصور میکنند تنها زنان سنگسار میشوند (خودِ من تا چند سالِ پیش نمیدانستم که مردان هم سنگسار میشوند، یکی دو نفر دیگر در همین انجمن هم تا پیش از این نمیدانستند). سعی در پاسخ به نوشتههای خوانده نشده این خرفتیها را هم در پی خواهد داشت دیگر... وگرنه نشنیدنِ شما دلیلی بر نبودن نیست که ادعا میکنید نشنیدهایم مردی سنگسار شود:
مردانِ ایرانی هتا در همان یک ازدواجاش ماندهاند، طوری که میانگینِ سنِ ازدواج در مردان به سی سالگی میرسد در حالیکه برای زنان به 25 سال. مردی که یک زن را صیغه میکند، یک زنِ مریخی را صیغه نمیکند که، زنی از همین جامعه را صیغه میکند، یعنی صیغه مربوط به دو نفر است، یک زن و یک مرد. بماند که یافتنِ چند زن برای صیغهی همزمان در ایران تقریبا غیرممکن است... و همچنین مگر صیغه مجانیست؟! در صیغه شما بر خلافِ ازدواج در همان لحظه باید وجهش را بپردازید.
پیرامونِ ختنه(خیلی خندهدار است که میگویند در برابرِ توجهی که به ختنهی زنان توجه میشود،ده برابر بیشتر به ختنهی مردان توجه میشود؛ یکی دوتایش را به ما نشان دهید تا بدانیم کدامند؟) :
فقط بخشی از این آمار را توجه کنید: تنها در آمریکا که از لحاظِ بهداشت و درمان حداقل جزوِ بهترینهاست، سالانه 117 پسر در اثر ختنه میمیرند، به نظرتان اوضاع در کشورهایی چون ایران چگونه است؟ از سویی، پیرامونِ ختنهی مردان به سببِ گسترهی غیرقابلِ کنترلش و همچین بیاهمیت بودنِ مصائبِ مردان تحقیقات همگی پیرامونِ خوبیها و نکاتِ مثبتِ بهداشتیاش خواهند بود، در حالیکه همان تحقیقات در موردِ ختنهی زنان تماما به بدیهایش میپردازند... .
------------->