من نمیدانم چهارتا پل و راهآهن تا کی میخواهد چماق باشد بر سر ما؟ دوست من، قدری به خود بیایید، اینهایی که میگویید دقیقا چیزی جز وظیفهی او نبوده، شما چگونه او را به عنوانِ همهکارهی مملکت که همهی منابعِ آن را برعهده داشت، از مسئولیت خارج میکنید و کارهای خوباش را در زمرهی خدمات و کارهای بدش را از سرِ نادانی به حساب میآورید و بعد مجموعِ تمامِ اینها باید تحسین و تقدیر بشود؟! اگر قرار باشد این چیزها حساب باشد که خب هیتلر خیلی خیلی بهتر از رضاشاه بوده! آلمانِ پس از جنگِ نخست چنان از همپاشیده و اقتصادش چنان وضع ناجوری پیدا کرده بود که چیزی به نابودیِ آلمان نمانده بود. هیتلر به تنهایی در عرضِ چند سال چنان آلمان را دگرگون کرد و چنان اقتصادش را ساخت که هنوز هم کارشناسان را به شگفتی میاندازد.
حالا اینکه تعدادِ زیادی از حاکمانِ ایران خیلی بد بودهاند و این یکی کمی بهتر بوده، باید اسطوره بسازیم از او؟ اتفاقا ایرانِ پس از اسلام هم کم انسانهای بزرگ نداشته. از جمله شاه عباسِ صفوی که ایران را از یک نابودی حتمی نجات داد و خدماتِ رضاشاه در مقابلِ خدماتِ او در قضاوتِ تاریخ بس ناچیز به حساب میآید، کمی به تاریخ که مراجعه بفرمائید درمییابید از چه رو میگویم. این واژهی «خدمت» هم که جمهوری اسلامی آن را رواج داده، من ازش بیزارم، شاه، رئیس جمهور، نخست وزیر ... همگی فقط و فقط مسئول هستند. خدمت اینجا هیچ معنایی ندارد و تنها یک روش برای فرافکنی است و لاغیر که اگر فلان گند را به کشور زد بگویند به او اجازهی خدمت نداند وگرنه آنکس که تمامِ امور کشور را خودش به تنهایی برعهده میگیرد و خود را همه کارهی مملکت معرفی میکند، همینجا در نطفه در نگاهِ من با «گوه» یکسان است و در اولین فرصت باید او را در دادگاه به محاکمه کشاند، هرکس که میخواهد باشد و هرچقدر «خدمت» که میخواهد بکند. قانون را برای همین ساختهاند که آنکس که برحسبِ مسئولیتی که دارد وظیفهی خود را انجام میدهد، منت بر سرِ کسی نگذارد. بهتر است قدری در این روحیهی ایرانی «اسطورهسازی»ِ خود تجدید نظر کنیم. آنکس که تمامِ نهادهای سیاسی و دموکراتیکِ و پس از آن مدنی یک سرزمین را نابود میکند، رسما اعلامِ یک استبداد میکند و سپس دست به قتل و آزارِ مخالفان میزند، همینجا کارش تمام است و هر چقدر هم که میخواهد «خدمت» کرده باشد، هرچقدر هم که میخواهد وطنپرست باشد، هر چقدر که میخواهد خوشتیپ باشد ... یک شرِ مجسم و مطلق است و باید در هر فرصتی برای سقوطش تلاش کرد. اینجا مثلا علی بن ابی طالبی نمیخواهیم حساب کنیم که مثلا حالا آنجا رضا میرپنج فلان قدر گند زد یا «مدرسِ جانور» را کشت و بسیار زمینخواری میکرد، خب عوضاش اینکارها را هم کرد که آنها را میپوشاند.
رضا قلدر که مثلا میخواست از کمال اتا ترک تقلید کند، چند کاری اینسو و آنسو کرد، اما هیچکدام از آنها به بهای نابودی نهادهای سیاسی و مدنی کشور و راهاندازی یک استبداد بسیار مزخرف و تهوعآور و بازسازیِ جایگاهِ دیکتاتوری برای شاه، کمترین ارزشی ندارد و دیدیم که همانها خیلی زود از بین رفته یا بیارزش شدند، در حالیکه اگر نهادهای سیاسی و مدنی کشور را بازسازی میکرد، در جهتِ دموکراسی و آزادی چندگام برمیداشت بسیار ارزشمندتر بود. کسی از سلطنتیها نمیگوید چرا مثلا مجلس و دیگر نهادهای دموکراتیک نمیتوانستند همان کارهایی را که رضا شاه کرد، بکند.
من برای مبارزه با این روحیه بندگی و استبداددوستیِ ایرانی، با هرگونه کاریزما، نوستالژی و سمپاتی به «شاهنشاهی» مخالفم و از هر طریق درستی با آن مبارزه میکنم. تلاش برای فروپاشیِ دستگاهِ استبداد از «شورشی»های پنجاه و هفت هم هزاران برابر بیش از «خدمات» آدولف رضا و پسرش برایم ارزش داشتند و اگر قرار باشد به واسطهی بودنِ جمهوری اسلامی کسی را شماطت و سرزنش بکنم، اولین کسان همان رضاخان و پسرش هستند. آخرین مصیبتی که تصور میکنم بدان دچار شوم این است که بخواهم با مقایسه جمهوری اسلامی و رضا چماق به دست، یا او و دیگران و اینکه خب رضای خودمان خیلی بهتر از آن بقیه بوده، دستگاهِ استبداد را تمجید بکنم و گرنه تکریم و تعظیم به رضا پهلوی و دیگران، چیزی جز همان به دستگاهِ استبداد نیست.
دوستان هم چه کارها که نمیکنند برای این تمجیدِ دستگاهِ استبداد! میرزاده را رضاشاه نکشت چون الان مدرکی نداریم؟! حتما ندا آقاسلطان را هم ج.ا نکشته است، چون هیچ مدرکی نداریم دیگر! پس از مرگِ میرزاده و دفنِ محرمانهی او توسطِ شهربانی و خواستِ مجلس برای تحقیق در این مورد، هیچ معلوم نشد که پروندهی تنها کسی از قاتلان که به هنگامِ فرار توسطِ مردم دستگیر شده بود چه شد؟ اشتباه نکنید، ربطی به رضا جون ندارد که او از دادگاه تبرئه شد!
میتوانم حداقل یک خبر خوب به شما بدهم: شما اصلا تنها نیستید و احتمالا چند میلیونی مثلِ شما باشند! فرهنگِ منحطِ ایرانی-شیعی است دیگر که اینچنین بندگی و بیچارگی را در نهادشان پرورانده که همیشه و در همه حال باید در انتظار یک منجی باشند که چماق بالای سرشان بگذارد، آنها چکمهاش را ببوسند، تا او هم دلش بسوزد و کمتر آنها را بزند و بکشد و کمی هم اوضاعشان را بهتر کند، حالا تا آخر عمر در تختِ سلطنت هم که بشیند، دستگاهِ ترور و سرکوب و خفقان راه بیاندازد، دزدی و چپاول هم گاهگاهی بکند، اشکالی ندارد، عوضش گاهی برایشان خیابان و راهآهن هم میکشد، بانک و پل و ارتش (که البته ارتشِ رضا میرپنج و پسرش که را میتوان بیغیرتترین ارتشِ تمامِ تاریخِ ایران و براستی مایه ننگ و شرم دانست) هم میسازد و البته، البته خیلی آرامتر از بقیه چماقش را بر سرشان میکوبد! آخییی، چقدر ما دوستداشتنی و مظلومیم واقعا....
من که به راستی حاضرم تمامِ دم و دستگاهِ رضاخانی با خاک یکسان شود و میرزاده برایمان چنین بخواند:
یادردا و حسرتا که جهان شد به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی؟
گردد همی ز روی ارادت غلام خر
افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت به دام خر
خر بنده ی خران شده، آزادگان دهر
پهلو زن است چرخ، به این احتشام خر
خرها تمام محترمند! اندرین دیار
باید نمود از دل و جان احترام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟
شد دایمی ریاست خرها به ملک ها
ثبت است در جریده ی عالم دوام خر
هنگامه ای به پاست به هر کنج مملکت
از فتنه ی خواص پلید و عوام خر
روزی که جلسه ی وزرا، منعقد شود
دربار چون طویله شود ز ازدحام خر
درغیبت وزیر،معاون شود کفیل
گوساله ایست نایب و قایم مقام خر
یا رب «فلان کَس » چرا می خورد پلو؟
گر کاه و یونجه است، به دنیا طعام خر
خر های تیزهوش، وزیران دولتند
یاحَبّذا ز رتبه و شان و مقام خر
از آن الاغ تر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر
شخص رییس دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر
چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر
گفتا سروش غیب، بگوش «فلان کَس »
زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر
این چه بساطی است، چه گشته مگر؟
مملکت از چیست؟ شده محتضر!
موقع خدمت همه مانند خر
جمله اطباش، به گل مانده در
به به از این مملکت خرتوخر
بشنو و باور مکن
جان پسر، گوش به هر خر مکن
بشنو و باور مکن
تجربه را باز مکرر مکن
بشنو و باور مکن
مملکت ما شده امن و امان
از همدان تا طبس و سیستان
مشهد و تبریز و ری و اصفهان
ششتر و کرمانشه و مازندران
امن بود، شکوه دگر، سرمکن
بشنو و باور مکن