درودی دوباره (:
داستان را چند روز پیش زمان کردم و تا پایان خواندم.
رویهمرفته درونمایهیِ داستانی بدی نداشت, ولی سادهانگاری بیش از اندازهای در واکاوی
مشکلات جامعه داشت بویژه بخشی که سراسر نازیبا بود, دیوانگاریِ مردان و فرشتهانگاریِ زنان اش بود.
در کنارِ آن, راهکار/الگویی که در پایانِ کتاب داریم, اینکه یک آدم بتنهایی با رهاندن یک روسپی کاری + انجام داده دقیقا برابر است با «درمان سندرم» بجای «درمانِ بیماری».
راهکارهای برونرفتینِ ما بیگمان بسیار بهتر از این میتوانستند باشند, اینکه بیاییم جامعه را همینجور بیمار داشته باشیم
و با آوردن کسانی چون "شایان" قهرمانسازی کنیم برای داستانسازی فرهشت[1] خوبی است, ولی برای همبودشناسی[2] نه! (:
در برایند[3] به نگر من خواندن اش بهتر از نخواندن اش بود و برای دادن یک دیدگاهِ دیگر خوب بود. داستان دیگری ننوشتهاید؟
----
1. ^ far+hešt::Farhešt || فرهشت: تم; زمینه; موضوع; مضمون Dehxodâ theme
2. ^ hambud+šenâs+i{pasvand}::Hambudšenâsi || همبودشناسی: علوم اجتماعی Ϣiki-En sociology
3. ^ bar+ây+and::Barâyand || برایند: منتجه; نتیجه fa.wiktionary.org, Ϣiki-En resultant


















































پاسخ با گفتآورد