
نوشته اصلی از سوی
mosafer
سپاس بخاطر وقتی که میگذارید و راهنماییتون من اصلا نشنیدم واژه ی "اوبار" رو و حقیقتش نمیتونستم معنیش رو ربط بدم به بلعیدن از اون کلماتی هست که معناش در خودش نهفته نیست و ایضا گراس. همچنین ولی این خیلی بهتر هست از " نَواله" این یکجوری بود + (بجای ایضا /همچنین. چه واژه ای پارسی تر ست؟)
از خویشکاریهایِ[1] شما که دستی در ادبسار[2] دارید اینه که این واژگان و کارواژگان[3] کمتر به گوش آشنا را به کار گرفته و زنده کنید اشان! (:
«اوباشتن[4]» چنانکه از پینوشت زیر و پیوند به "Dehxodâ" میبینید کارواژهیِ نابِ پارسیکه و بر ما است که آنرا بجای واژهیِ زمختِ "بلع" به کار بگیریم.
ایضا = بهمچنین, همینجور,
همانیز[5], همینگونه,
همونیز[6], همینریخت, بهمینسان, بهمینگون, ...
----
1. ^ xwiš+kâr+i{pasvand}::Xwiškâri || خویشکاری: وظیفهشناسی; انجام کار درست MacKenzie proper function
2. ^ adab+sâr{pasvand}::Adabsâr || ادبسار: ادبیات Ϣiki-En literature
3. ^ kâr+vâže::Kârvâže || کارواژه: فعل Dehxodâ verb
4. ^ u+bâštan::Ubâštan || اوباشتن: بلع کردن; بلعیدن; فروبردن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En to ingurgitate; to swallow; to devour
5. ^ ham+â{miyânvand}+niz::Hamâniz || همانیز: ایضاً Ϣiki-En, Ϣiki-En ditto; idem
6. ^ ham+â{miyânvand}+niz::Hamâniz <— Hamuniz || همانیز: ایضاً Ϣiki-En, Ϣiki-En ditto; idem