بطور کلی جنبشهای مردمحور اکنون سه شاخه شدهاند:
1. «مردان به راه خود»، بزرگترین آنها که بیش از آنکه «جنبش» باشد یک «وضعیت» است. مرد ِ ترسخورده و نابودشده تحت هجمهی فمینیستی و اشغال فضای مردانه توسط زنانگی آگاه یا نا-آگاه به این نتیجه رسیده که به سود اوست در زیرزمین خانهی پدری پلیاستیشن بازی بکند و کاری انتخاب بکند که فقط برای پرداخت اجازه و قبوض خانه کافی باشد. 40٪ مردان زیر سی سال ژاپن هرگز ازدواج نمیکنند، بسیاری مردان آن کشور همخوابی با عروسکهای مصنوعی را به همنشینی با زنان ترجیح میدهند و یکی از بالاترین آمارهای خودکشی مردان(71% کل خودکشیها)در جهان صنعتی را دارند. پس هرچند خود جنبش(کسانی که آگاهانه میروند به «راه خودشان»)بسیار اندک است، عدهی پسرانی که به نتیجه میرسند که بازی دیگر ارزش ادامه دادن ندارد زیرا برنده شدن در آن ممکن نیست همه جای دنیا به درصدی بسیار شایستهی توجه تبدیل شده.
2. خانمبازها. اینها دریافتهاند که گند ِ ماجرا درآمده و نظم حاکم شده درپی جنبش فمینیستی چه مایه ویرانگر است، میدانند اگر تمام حرکاتشان هم مبتنی بر استانداردهای «مرد خوب» باشد تا آخر عمر تنها میمانند و یک زن برای سکس یک گوشتکوب را به یک «مرد خوب» ترجیح میدهد، و میکوشند در این نبرد نابرابر به نحوی گلیم خودشان را از آب بکشند. اینها مدافعان حقوق مردان را متهم میکنند به «بتاهای خاکبرسر و احمقی» که «قصد پیروزی در نبردی از پیش باخته» را دارند و بجای خوشگذراندن یک دمی که هست که پس از آن هیچ، میخواهند جنگی که صد سال پیش سرنوشت آن مشخص شده را دوباره ببازند. من سالها عضوی از این جامعه بودم، و ترجیح میدادم به جای تلاش جهت دگرگون کردن وضعیت، از آن به سود خودم سوء استفاده بکنم. چه شد که از آن جدا شدم؟ نمیدانم. شاید دیدن پسر کوچک یکی از نزدیکانم مرا به آن واداشت، و اینکه این پسربچهی معصوم قرار است تمام آن فلاکتهایی که من تنها بخاطر مرد بودن متحمل شدم را یکسر بکشد، و در آخر هم «دارای امتیاز» و «مردسالار» و «مرد تیپیک ایرانی» و ... لقب بگیرد.
3. مدافعان حقوق مردان. ما کوچک هستیم، با کثیفترین روشها توسط فمینیستها ترور میشویم(از کندن پوسترهای انجمنهایمان گرفته، تا ممانعت از برگذاری سخنرانیها، تا فیلتر کردن سایتها توسط ایاسپیهای خصوصی به عنوان «Hate Speech» و ...)همهی شانس خود را برای بدست آوردن و جلب نظر زنان در دم از دست میدهیم(زیرا نه همچون «مردان فمینیست» و «مردان خوب» به زنان استفاده میدهیم، نه همچون خانمبازها علاقهای به صرف انرژی برای فریب آنها را داریم)و با بیشترین مقاومت روبرو میشویم.
اگر شما نبرد را در هر سه جبهه به خوبی بنگرید و بکاوید، و خصوصا سقوط فمینیسم هم در ایدئولوژی(با برآمدن موج سوم و به نوعی سر خوردن به روی مدفوع خودش)و هم در عمل(با از کار انداختن جامعه از طریق بیرون راندن مردان از محل کار و «زنان مستقلی» که به هزار و یک نهاد دولتی و خصوصی و عمومی وابسته هستند)میبینید وضع چندان هم بد نیست و شاید معجزهای رخ داد و در آخر داستان همهی ما با هم به دوزخ نرفتیم.![]()