Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 266

    جُستار: چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟

    Threaded View

    1. #11
      شناس
      Points: 658, Level: 13
      Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
      Overall activity: 40.0%
      نِشان‌ها:
      Frequent Poster
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      mohamadreza58 آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Feb 2013
      نوشته ها
      64
      جُستارها
      0
      امتیازها
      658
      رنک
      13
      Post Thanks / Like
      سپاس
      25
      از ایشان 139 بار در 53 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      0 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      خب همه چیز از روحیه کنجکاو یک نوجوان آغاز شد. وقتی 13 ساله بودم ساعات فارغ از تحصیل را در مغازه پدرم می گذراندم. در آنجا روزنامه های باطله فراوان بود. خواندن این روزنامه ها کم کم شد سرگرمی من. بعد از مدتی با توجه به دستمزدی که بابت کار می گرفتم شروع کردم به خواندن روزنامه های غیر باطله که با همشهری شروع شد. سر زدن های مرتبم به روزنامه فروشی باعث شد تا مجله ای بیابم به نام نجوم. ماهنامه ای بود در زمینه ستاره شناسی. خواندن این مجله و آشنا شدن با پدیده های کیهانی سوالات بسیاری در ذهنم ایجاد کرد. در همین سالها از محله ای که در مرکز شهری که در آن زندگی می کردیم به محله ای در خارج شهر با کمترین امکانات کوچ کردیم. جایی که هیچ سرگرمی برای یک نوجوان وجود نداشت. در آن محل همسایه ای یافتیم که پسری هم سن سال من داشت در رفت آمد به منزل آنها کتابخانه ای یافتم که متعلق به برادر بزرگتر او بود و بدون استفاده. من شدم مشتری دائم آن. طی 6 ماه همه کتابهایش را خواندم. هر چه بیشتر می خواندم سوالات بیشتری در ذهنم شکل می گرفت. در سالهای دبیرستان یک کتابخانه عمومی بزرگ در شهرمان افتتاح شد. طبیعتا من با ولع تمام عضو آن شدم. در همین سالهای دبیرستان در جستجوی پاسخ سوالاتم دوستی یافتم مذهبی که از بحث هایش در کلاس مشخص بود او هم همین دغدغه ها را دارد ولی ظاهرا بیش از من می دانست. با او همراه شدم. و تبدیل شدم به یک بچه مذهبی مسجدی. وقتم صرف مطالعه کتاب های مطهری و شریعتی شد. بعد از آن کتابهای سروش. البته بگویم که قبل از آن در دوران نوجوانی مطالعاتم بیشتر داستان های علمی و تخیلی، ادبیات کلاسیک ایران و جهان بود. خلاصه کنم که در دوران دبیرستان و سال اول دانشگاه کماکان همان فرد مذهبی بودم.
      در سالهای دوم به بعد دانشگاه بود که کم کم با فلسفه و سپس فلسفه غرب آشنا شدم. بعد از آن در تحصیلات تکمیلی منطق و فلسفه علم و رویکردهای شناختی و اپیستمولوژی را آموختم. و شاه کلیدی که در این دوران یافتم ابزاری بود به نام تفکر انتقادی.

      همه این تغییرات فکری و تجربه ای که در دوران مذهبی بودنم در تحمیل عقایدم به اطرافیان داشتم باعث شد تا اصل تساهل را در زندگیم همیشه در نظر بگیرم. زمانی به خاطر عدم رعایت این اصل باعث رنجش افراد نازنینی شدم که دیگر نمی خواهم این تجربه تکرار شود.
      بنابراین شعارم این است زندگی کن و بگذار زندگی کنند.

      ببخشید که طولانی شد.

    2. 8 کاربر برای این پست سودمند از mohamadreza58 گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Dariush (04-02-2013),Fiona (03-30-2013),folaani (02-28-2013),iranbanoo (03-30-2013),Mehrbod (02-27-2013),sonixax (04-07-2013),Theodor Herzl (02-27-2013),undead_knight (02-28-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 24
      واپسین پیک: 01-22-2018, 09:46 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •