منظور برداشتن محرکهای غیرطبیعیست، زمانی ما به راستی با محدودیت منابع روبرو بودهایم و ساختار کنونی جوامع با آن احتیاجات آن دوران تطابق داشته، امروز اما چندین برابر نیاز کُل جمعیت بشر همه نوع منبع در اختیار داریم، برای هر مردی یک زن هست، برای هر شکمی غذا هست، برای هر شخصی امکان ساخت خانه هست، برای حل هر اختلافی امکان چارهجویی منهای خشونت هست.. اما چنین نمیشود، نه بخاطر «طبیعت» بدوی و بکری که با پیشرفت تمدن ما سر جنگ دارد، بدلیل تمدنی که حاضر نیست به مرحلهی بدیهی و طبیعی بعدی پیشرفت خود برسد.
منهم مخالف «تجمع» احساسات و یا تشدید آنها بر اثر سرکوب هستم، اصلا کُل ادعای من بر این مبنی استوار است که انسان ناگزیر به تخلیه روانی خود است و اگر از یک روش به هر دلیلی نتوانست، آنرا به روش دیگری تجسد میبخشد. اما همچنین بدیهیست که انکار خود خویشتن برای مدتی طولانی میتواند به بحران هویت منجر بشود و خود مایهی عذاب جدیدی فراهم بیاورد.
یک بانویی بود که روانشناسی میخواند در این انجمن؟ ای کاش در این بحث شرکت بکنند.