دختر خوب! (مجموعه خاطرات و داستانهای کوتاه)
Jan 14, 2008, 11:39 AM

نویسنده: KORN_JD



فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/...Niq2KfZhyk.pdf

اندازه: 0.56MB


کوتاهیده‌یِ داستان

سلام به همه دوستان و بر و بچه های باحال و فعال آویزون.
من مدتهای زیادیه که به اینجا سر میزدم و گاهگداری نظراتی هم از خودم در میکردم، ولی یکمین باره که اقدام به نوشتن میکنم.دلیلشم اینه که در کمال ناباواری دارم میبینم که این سایت مدتهاست فعاله و بچه های زیادیم توش مینویسن و کار میکنن. همین شد که به خودم اومدم و تصمیم گرفتم شانسی به شکوفا شدن استعدادم بدم، اگر چیزی در کار باشه البته.
در مورد اسمم هم یه توضیح بدم که اسم یک گروه نو متال هست که من دیوونشم. همین.

ضمنا فهرست بخش های مختلف داستان و لینک دسترسی رو میتونین اینجا ببینین: (البته با کمک آقا کامران)


اصلاحیه یکم جستار:
با توجه به اینکه جستار طولانی شده و برای دوستان جدید شاید خوندن کلش سخت باشه، و یه سری دلایل دیگه، تصمیم گرفتم دختر خوب رو به شکلی بنویسم که شامل خاطرات متنوع و مستقل باشه و بشه اونها رو به طور جداگانه هم خوند. یعنی اگر کسی خواست فقط بخشهایی که مورد نظرش هست رو بخونه. این تصمیم از بعد از بخش بیست و یکم گرفته شده، بنا بر این بخشهای قبل مخصوصا چند بخش یکم ممکنه به هم پیوستگی داشته باشند ولی سایر بخشها رو میشه مستقلاً هم خوند. علاوه بر این تصمیم گرفتم اینجا به جز خاطرات (که نوشتنشون به دلایل شخصی مشکلاتی رو میتونه به همراه داشته باشه) اقدام به نوشتن داستانهای سکسی غیر واقعی نیز بکنم.
امیدوارم با من در این جستار همراه باشید.

ممنونم، سارا.
11 اسفند 86






بخش یکم.................................................. ...........مامان و آقای احمدی

بخش دوم.................................................. ...........خرید خونه! مامان و بهمن.

بخش سوم.................................................. ..........مامان و بهمن -2.

بخش چهارم.................................................. ........مامان و بهمن -3.

بخش پنجم.................................................. ..........آخر ماجرای احمدی.

بخش ششم.................................................. ........آخر ماجرای خرید خونه!

بخش هفتم.................................................. ..........صحبت با مامان.

بخش هشتم.................................................. ........یکمین ماجرای من؛ علی دوست پسر سیمین! -1

بخش نهم .................................................. ............یکمین ماجرای من؛ علی دوست پسر سیمین! -2

بخش دهم .................................................. ..........یکمین ماجرای من؛ علی دوست پسر سیمین! -3

بخش یازدهم.................................................. ......من و شیوا و شروین -1

بخش دوازدهم.................................................. ...من و شیوا و شروین -2

بخش بعد.................................................. .............من و شیوا و شروین -3

انتراکت یکم .................................................. ..........عشق اسمانی؟

بخش چهاردهم.................................................. ...دومین ماجرا. این بار كمی تلخ! -1

بخش پانزدهم.................................................. ....دومین ماجرا. این بار كمی تلخ! -2

بخش شانزدهم.................................................. ..دومین ماجرا. این بار كمی تلخ! -3 (+16)

بخش هفدهم.................................................. .....مامان و شهریار عشق قدیمی! (بخش مورد علاقه خودم!)

بخش هجدهم .................................................. ...آشنایی با علیرضا

یکمین موضوع حاشیه ای رسمی..........................شبیه سازی انسان!

پسرک ولگرد.................................................. ........اثر velkon_nistam

بخش نوزدهم .................................................. ....سینما با علیرضا -1

بخش بیستم.................................................. .......سینما با علیرضا -2

بخش بیست و یکم ..............................................سی نما با علیرضا - 3

بخش بیست و دوم ..............................................دا ستان بیمارستان عجیب! - 1

دومین موضوع حاشیه ای رسمی.........................چه بر سر ما ایرانیها اومده؟ (به پیشنهاد امیر حسین)



Sometimes I can not take this place, Sometimes its my life I cant taste

این داستان متاسفانه شمه ای از واقعیت هم دارد ولی خیلی داستانی شده.

بخش یکم


تو اتاقم نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم واسه خودم که صدای زنگ در رو شنیدم. تعجب کردم، چون بابام رفته بود کرج و مادرم هم این موقع خونه نبود. به هر حال پا شدم برم در رو باز کنم که صدایی شنیدم. مادرم بود که توی آیفون داشت میپرسید کیه؟
عجیب بود. مادرم کی اومده بود خونه که من نفهمیده بودم؟ شاید از بس رفته بودم تو بحر مطالعه متوجه اومدنش نشده بودم. اونم که نمیدونسته من امروز دانشگاه نرفتم واسه همین حتماً کلید انداخته اومده تو. حوصله نداشتم برم خودمو نشون بدم. بعد از این گرفتاری که پیش اومده بود اصلاً حوصله هیچیو نداشتم. خیلی نگران آینده و بابای بیچارم بودم.
هنوز دم در اتاقم بودم که صدای باز شدن در رو شنیدم. میخواستم برم سر کتابم، ولی باز همون کنجکاوی لعنتی همیشگی اومد سراغم. دیگه میدنستم که جریان چیه. ولی هنوز هم دست بر دار نبودم و خیلی کارها میکردم که مامانمو بپام و ببینم چیکار میکنه. حتی الان که دیگه بعد 20 سال کامل شناخته بودمش و ...
دم در وایسادم و گوش دادم. یه مرد بود با صدایی که بهش میومد مسن باشه. صداشم کمی آشنا بود.
-سلام خانوم.
-سلام، خوش آمدید. لطف کردین تشریف آوردین. خواهش میکنم بفرمایید داخل. بفرمایید.
-خواهش میکنم. خیلی ممنون.... والا ما هم کارمون گیر کرده. و گرنه قصد اذیت نداریم که. به خدا خود منم لنگ موندم. میدونم شوهر شمام کلاه بردار نیست. ولی به خدا کاری از دستم بر نمیاد.
-آخه آقای محترم، شما اگر شوهر منو زندان بندازید، مشکلتون حل میشه؟ پولتون جور میشه؟
-نه خانوم عزیز نه، ولی کار دیگه ای هم نمیتونم بکنم. صبر هم که تا حالا کردم، نکردم؟
-ولی آخه...
-دیگه ولی آخه نداره. من فکر کردم فرجی حاصل شده که بنده رو صدا زدین و الا این حرفها رو که شنیدم. اصلا شما فرض کن من یه آدم نامرد زبون نفهم. با این حرفها که نمیشه مردمو الاف کنید که. الان چهار ماهه با همین صد تا یه غاز شما سر کار رفتم. دیگه فایده نداره. روضه به گوش کر نخونید تو رو به خدا. این حکم جلب رو که میبینید! این یکی رو دیگه نمیشه کاریش کرد.
-نفرمایید آقای احمدی. من اگر مطمئن نبودم که شما آدم انسان و با گذشتی هستین که وقتتونو نمیگرفتم تشریف بیارین اینجا. میدونم تا الانم خیلی صبور بودین و مردی کردین. اما از دست من چه کاری بر میاد؟ به خدا الان آقا نادر رفته پیش یکی از رفقاش که کارخونه داره، طرفهای جاده مخصوص، شاید بتونه یه جوری پول جور کنه از اون.
-خانوم نگو این حرفو که خسته شدم. اگر میتونست جور کنه تا الان کرده بود آخه.
طرفو شناخته بودم. احمدی. طلبکار اصلی بابام بود. سر در نمی آوردم که الان که بابا نیست اینجا چیکار میکنه و مامان چیکار میتونه داشته باشه با این آدم عوضی. به نظر میرسید که داره به بابا کمک میکنه، از این بابت هم خوشحال بودم هم متعجب. ولی بازم دلم شور میزد. همون شور همیشگی. هرچند این آقای احمدی که من میشناختم از اون خر حزبلا بود. فکر کنم بچه یکی از این آخوندهای گردن کلفت بود که از بغل نامردیهای پدرشون اینام خون ملتو تو شیشه میکنن.
-به خدا میدونم. حق با شماس. ما شرمنده ایم. نادرم همیشه به من میگه که شما مردونگی کردین که تا همین الانشم صبر کردین. اما خودتونو بذارین جای من. من یه مادرم. دختر دم بخت دارم. گرفتاری شوهرم رو هم که خودتون بهتر میدونین. آخه من چیکار میتونم بکنم جز اینکه از شما خواهش کنم یه لطفی بکنین؟
وای... شروع شد. هیچ باری که من شاهد کاراش بودم به این وقاحت و زشتی این کارو نکرده بود که الان! حالم داشت به هم میخورد...یعنی چی میشد؟ تغییر لحنشو که کامل حس میکردم. حرفه ای بود، نمیدونم احمدی رو هم میتونه اغفالش کنه یا نه.
-آخه مگه من گ...

***




نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

بایگانیده از avizoon.com





<!--
Mirrored by AvizoOoOon Copier v1.0
Original URL: http://avizoon.com/forum/2_52797_0.html
Started at: 2008/10/13 15:50
Ended at: 2008/10/13 16:06
-->

<!--
[LOG_DATA]
last-date: 2008/02/20 19:30
last-page: 122#msg1123820
-->