Archive: avizoon.com - داستان شنا یاد گرفتن من - #2

***

barbie_girl
Sep 12 - 2008 - 04:59 AM
پیک 3

بخش 3:
س:پاشو دختر خوب یه چای بیار که برات خیلی حرفا دارم
من:دیگه ظهره چای تعطیله
س:ا ا ا پس تعریفم تعطیله
من:پاشو بریم آشپزخونه همینطور هم برام تعریف کن
س:باشه راستی ببینم غیر من و تو کسی خونه نیست؟
من:نه مامان که جلو چشمات رفت..بابا هم امروز صبح پرواز داشت.شایان هم رفته شرکت
س:دم بابات گرم از وقتی شایان مدرک مهندسی گرفت و برا خودش شد اق مهندس بابات همش میره مسافرت کاری!!!!!
من:اصلاً من نمیفهمم کره بابایه من به تو چه ربطی داره حتماً کار داره دیگه
س:آااره کارو که داره از چه نوع باشه برام سواله
من:طفره نروووو دیشبو بگو
س:اهان باشه در چه حد جزیا ت میخوای؟
من:بمیری همشو بگو
س:باشه ولی جریان هومن را هنوز برام نگفتی ها زبل خان بدونه دودول
من:میگم حالا ببین زر میزنی قبل از اینکه این مرتیکه رستمی بیاد یا نه!


س:دیشب تورو که رسوندیم شروین رفت دم یه خونه وایساد وقتی برگشت دیدم دو تا شیشه شراب دستشه بهش گفتم شروین تو که میدونی من مشروب نمی خورم گفت بابا واسه خودم گرفتم بیا بریم برا تو هم بستنی میخرم.
واقعاً هم بعدش رفتیم برام بستنی خرید.وقتی رسیدیم خونه یه حس بدی داشتم با خودم تصور میکردم الان میره یه فیلم میذاره بعد میاد میشینه پیشم هی فاصله اش را کم میکنه بعد شروع میکنه نازم میکنه آخرشم منو میکنه و میگیریم میخوابیم
من:خب مگه همین انتظار نداشتی؟
س:چرا ولی خب منو شوین الان 1.5 ساله با هم دوستیم 1 سال هم هست سکس داریم از تکرارش خسته شده بودم خیلی یک نواخت شده بود برام
من:خب بهش میگفتی
س:تو که میدونی من زبونم همه جا درازه غیر از رخت خواب..تازه فهمیدم شروینم از این اخلاقم اصلاً خوشش نمیاد
من:خب بگذریم.ادامه بده
س:مگه تو میذاری!!!!
......وقتی رسیدیم خیلی عادی تلویزیو ن را رو شن کرد گفت سارا جان من میرم دوش بگیرم اگه چیزی خواستی تو یخچال بردار من زودی میام
منم کلی حرصم گرفت نشستم بستنیمو خوردم.آقا از حمام تشریف اوردن نشست کلی باهام حرف زد از درسو دانشگاه گرفته تا برنامم برا آینده..
دیگه کم کم داشتم شاکی میشدم فکر کردم آخه چرا اینهدر به من سرد شده نکنه داستانه مهمونیه شمال فهمیده نکنه از من خسته شده خلاصه تو مدته 2 دقیقه همه جور فکری اومد تو کلم که دیدم با دو تا لیوان شراب اومد پیشم نشست..گفت چرا خا نم قشنگم اینقدر بد اخلاقه امشب ؟
س:منم دقیقاً همین سو ال از تو داشتم امشب چته؟
ش:من؟مگه من چه کار کردم خا نمی؟
س:نمیدونم ...همینجوری
بعد شربش یه نفس خرد گفت به سلامتی...تو نمیخوری؟
س:تو که میدونی من نمیخرم چرا اصرار میکنی؟
ش:راست میگی
پاشد بلوزشو درا ورد ..از تعجب خشکم زده بود...این چه مرگش شده ؟
ش:میخوای قطعه جدید که تمرین کردم برات بزنم؟
س:به به خر خون آقا وقت گیتار زدن هم دارن؟
شروع کرد به زدن نمیدونم این دفعه که اون با من کری نداشت چرا من حشری تر بودم تمام مدتی که میزد چشم من رو لباش و بازوش و تنش بود همش هم ته دلم به خودم فحش میدادم بسه دیگه بسه...نه چرا بسه؟دلم میخواد نگاش کنم اصلاً چه اشکالی داره من شروع کنم؟...احمق جون اون به خاطر غرورت از تو خوشش میاد.
ش:خب نظر؟
س:عا لی بود آفرین.
ش:آره میدونم عا لیه آخه کلی روش کار میکنم هفته ای پنج بار میرم باشگاه!
س:لوس بیمزه منظو رت چی بود؟
ش:هیچی خودت میدونی..راستی یک چیزی ازت میخوام نه نیار جونه من..
س:تا چی باشه
ش:بیا امشب یک پیک شراب با من بخور برا حرفم هم دلیل دارم
س:چه دلیلی؟
ش:میخوام امشب بهترین سکس زندگیمون را تجربه کنیم
س:آهن برایه اینکار حتماً باید مشروب بخوریم؟
ش:نه عزیزم فقط یک بار اونم برا اینکه تو همیشه وقتی با هم هستیم نگرانی نمیدونم خجالت میکشی یا حواست کجاست ولی میدونم جلویه خودتو خیلی جاها میگیری!
س:مثلاً؟
ش:حرفی که باید بزنی نمیگی سعی میکنی صداهای سکسی در نیاری آخه دلیلش چیه؟! مثلاً همین الان وقتی دلت میخواد منو لمس کنی چرا نمیآی جلو؟
س:اگرم حرف تو درست باشه باید چه کار میکردم؟
ش:میاومدی جلو سازو میگرفتی میذشتی کنار و هر کاری دلت میخواست میکردی....

به اینجا که رسید دیدم بد هم نمیگه شاید یه لب کوچولو به شراب بزنم بد نباشه..خلاصه نصفه لیوان شراب خوردم یکمش سرم گیج رفت ولی بعدش خیلی خوووب بود
من:چرا؟ چه جوری خوب بود؟ بگو دیگه

....با اینکه سرم کمی گرم شده بود بازم صبر کردم شروین بیاد جلو وقتی شروع کردیم لب گرفتن دیگه همه چی خود به خود رفت جلو مثل اینکه ریتم بدنامون با هم کوک شده بود.اروم لباشو میخوردم کم کم شروع کردم گازای کوچولو گرفتن از لب بلاش دیدم صدای آی رفت هوا..شروع کردم گردنشو بوسیدن..چه بویه خوبی میداد بوسایه خیلی کوچو لو.
اونم بیکار نبود داشت با دستش سینه هامو فشار میداد گفتم شروین ارومتر نازشون کن انار که نیست ابلمبوش میکنی....سینه هاشو بوسیدم رسیدم به نافش زبونم را کردم تو نافش دستشو از رو سینم برداشتم گذشتم رو کونم گفتم حالا اینجا رو فشار بده..داشتم اروم اروم بدنشو میبوسیدم تا رسیدم به شرتش اروم درش اوردم جالب بود این دفعه از ساک زدن بدم نمیومد
ش:سارا جون مطمئنی؟ تو که از این کار خوشت نمیاومد عزیز دلم
س:شششش حرف اضافه نزن شروین به کارت برس
خوابوندمش طاقباز رو تخت رفتم روش میهستم همه لحظات را حس کنم شروع کردم نوکه کیرشو بوسیدن جنس جالبی داشت مثل لب بود فقط نرمتر اروم اروم کیرشو کردم تو دهنم و عقب جلو کردم..چند بار که این کارو کردم گفتم حالا تو تو دهنم تلنبه بزن میخوام حس کنم داری دهنمو میگای..فکر کنم این حرفم دیوونش کرد چند تا تلنبه زد و منو برگردوند حالا اون رویه من بود .
از سینهم شروع کرد با حرص میخوردشون اروم اروم رفت پایین شرتمو در اورد داشتم دیوونه میشدم..پهمو از هم باز کرد گفت سارا الان چه کار کنم..من ساکت بودم.شروع کرد تو کسم فوت کردن اینقدر اذیت کرد که آخر داد زدم کسمو بلیس زود باش..اونوقت مثل وحشیا شروع کرد کسم را خوردن اینقدر خورد که تمامه تنم لرزید..بعد اومد کنارم دراز کشید گفت چطور بود خا نمی؟
گفتم خوب حالا تو چی پس؟
گفت حالا وقت هست من تا امشب کست را نکنم که خوابم نمیبره..بد از چند دقیقه دوباره شروع کرد کسمو خوردن با زبون میزد به کلیتو ریسم وبا دو تا انگشت میکرد تو کسم بهش گفتم دیگه بسه حالا بیا بالا؟
گفت بیام بالا چکار کنم سارا؟ باید بگی تا بیام] گفتم بیاا بالا کیرتو بکن تو کسم لعنتی مردم..کیرتو میخوام...
اومد روم خوابید با یک دستش کمرم را گرفته بود با یک دستش با سینم بازی میکرد اینقدر محکم تلنبه میزد که هر لحظه میگفتم الان تخت میشکنه جالبترین نکتشم این بود که آبش را ریخت توم.
من:وی خاک بر سرت چی کار کرد؟
س:باور کن دست خودمون نبود ولی خیلی کیف داشت حس جالبی بود
من:وای سارا شنیدی؟
س:چیو؟
من:صدای زنگ دیگه پاشو برو این یرو را یه جوری دست به سر کن بدو دختر خوب
س:اونوقت چیش به من میرسه؟
من:قول میدم داستان هومن را برات بگم
س:و؟
من:و دیگه ندره دیگه چی میخوااااااای؟
س:همه سکسای دیگتو
من:آخه احمق من فقط تو زندگیم دو بار سکس کامل داشتم اونم با هومن بوده باشه برات همه را میگم حالا بودو برو دم در
س:باشه
من:سارا از همونجا ردش کن بره ها تو نیاد.
س:باشه خیلت راحت.
********

س:بفرماین؟
....من رستمی هستم شیلا خا نم تشریف دارن؟
س:بله خواهش میکنم بفرماین تو

***

barbie_girl
Sep 12 - 2008 - 10:05 PM
پیک 4

بخش 4:
.........
خب شیلا جون حالا تو بیخیال شو بزار بهمون خوش بگذره این چند ساعتو
من: آخه نمیشه هانیه جون تو هم یه چیزی میگیا..چرا همیشهمن باید کوتاه بیام نا سلامتی شما ها دوستیه منم هستین!!!
ندا: آخه مگه چی کار کرده تو که حرف نمیزنی فقط قیافه میگیری غر میزنی..الان میرسه میشه قبلش به ما بگی این سارا خا نم چه غلطی کرده؟
من: ببینین من همتون را دوست دارم ولی امروز اینجا یا جایه منه یا جایه سارا!!! اون نمیتونه همیشه به اسمه شوخی برا خندوندن خودش هر بلایی میخواد سره من بیاره...
سارا: ببخشین بچه ها دیر کردم تا این استاده حرفش تموم شه کلی طول کشید.....به به دخمل خاله گله خدمم که اینجاست..
من:سارا من به بچه ها نگفتم تو چی کار کردی بهتره الان خودت برگردی بری خونه تا دعوامون نشده!!!
سارا: ا ا بسه دیگه دختره لوس حالا بیا و خوبی کنا...تازه من از طرفه خاله جون مامور بودم و ماذور
ندا: میشه یکی به ماهام بگه داستان چیه؟!!!
سارا:آره عزیزم خانم قراره بعد از 22 سال که از زندگیش گذشته شنا یاد بگیره خاله بیچاره من براش معلم خصوصی شنا گرفته... حالا خانم میگه چرا درو واسش باز کردی!!!!
من: همین؟!!!!!!!! مگه به من قول ندادی از همون دم در ردش میکنی بره؟!!! مگه کلی التماست نکرده بودم..آقا من ن م ای خ ا م شنا یاد بگیرم به کی بگم؟!
سارا: به مامان بابات که میخوان تحفشون همه فن حریف باشه که شازده سوار بر اسبش محو کمالاتش بشه! بچه ها شما که غریبه نیستین بذارین تعریف کنم شما ها بگین اگه جای من بودین چه میکردین!!

واقعیتش اینکه که وقتی میرفتم درو باز کنم هنوز رو قولم بودم ولی وقتی دیدم چه جیگری پشت دره میخواستم بگم من خودم شیلا هستم
حالا شماها بگین بد کردم؟!
ندا:نه من بودم میگفتم اشتباه اومدین آدرس خودمو میدادم

...حالا که داشتم به جریان یک باره دیگه گوش میدادم دیدم سارا بیچاره هم قصد بدی نداشته...واقعاً هم آقای رستمی خیلی جذاب بود..وقتی سارا رفت درو باز کنه داشتم خودم را آماده میکردم براش داستانامو تعریف کنم به شرطی که جلو بقیه صو تی نده...البته ما با هانیه و ندا یاره گرمابه و گلستان بودیم اون موقع ها که خونه ما و خاله پری اینها تو یک ساختمون بود با هانیه و ندا همبازی بودیم..اونها هم تو ساختمون ما بودن و چون مامانامون با هم خیلی زود دوست شدن ما هم همش با هم بودیم..این دوستی تا الان هم ادامه داشت..هانیه الان واسه خودش تقریباً یک خوانوم مهندس بود چون دو ترم از درسش مونده بود..ساله یکم دانشگاه با یکی از فامیلای دور باباش ازدواج کرده بود..دختر قد بلند و سبزه رو لاغر اندام با یک لبخند بزرگ که ردیف دندونای قشنگ و سفیدش را به نمایش میذاشت. ندا دختر متوسط قد با چشمیه خمار عسلی و لبهای هوس انگیز گوشتی و بینی ظریف..کمی توپل و بینهایت مهربون و خوش زبون.خلاصه مجموعه کاملی بودیم...زیاد تو کار هم دخالت نمیکردیم ولی همیشه وقتی یکیمون به کمک احتیاج داشت هممون بسیج میشدیم..

هانیه:خب حالا خانم خانما نمیخان بگن تو استخر چه خبرای خوب خوب بود؟
من:وقتی دیدم سارا داره با یک آقای خوشتیپ میآد تو فکر کردم حتماً یکی از دوستایه برادرم اومده باهاش کار داره آخه دوستایه این آقا وقت و غیر وقت حالیشون نیست برا همین با یک لبخند رفتم که سلام کنم و بگم که شایان نیست که دیدم دستشو اورد جلو گفت شیلا خوانوم باید شما باشین..گفتم بله چه کمکی میتونم بهتون بکنم خیلی خونسرد گفت لبساتون را در بیارین حاضر شین...راستش تا چند ثانیه مغزم باهام همکاری نمیکرد آخه من انتظار همچین مربی را نداشتم فکر میکردم یک پیره مرد بد اخلاق مامان برام گرفته.....تو همین فکرا بودم که دیدم داره لباسشو در میآره کنار استخر وقتی برگشت و چشمای از حدقه در اومده منو دید با ارامش اومد جلو و گفت معذرت میخوام یادم رفت خدامو معرفی کنم من رستمی هستم بابک رستمی...دیگه دوزاریم افتاده بود ..سعی کردم کم نیارم گفتم آقای رستمی من امروز نمیتونم بیام تو آب چون سرمای سختی خوردم.
گفت: به نظر که اینطور نمیآد من امروز صبح هم که با مامان شما حرف زدم گفتن که من حتماً بیام..حالا شما تشریف بیارین تو استخر قول میدم امروز از کارایه ساده شروع کنیم.
دیگه چاره نبود منم رفتم مایو پوشیدم رفتم تو آب..خدایش هم زیاد اذیت نشدم فقط با تیوب دوره کمرم راه رفتم تو آب و کمی رو آب دراز کشیدم
سارا: آ آ آهان فقط همین؟!!! ای کلک خب بگو چطوری بد بختو با جیغ و دادات کر کردی همشم که به هوایه ترس ازش آویزون میشدی!!!
من:احمق من واقعاً میترسم ادا در نمیآرم کی میخوای بفهمی؟!!
هانیه: حالا بگین ببینم این برنامه سفراتون چجوریه بچه ها؟ من که از الان دلم برا همتون تنگ شده!
ندا: ما که هفتیه دیگه میریم فرانسه برا یک ماه..الان 2 ساله که عموم را ندیدم میریم پیش اونها دلم برشون خیلی تنگ شده.به خصوص دختر عموم..
من: ا پس پسر عموت چی شد تو که یک زمانی ازش بدت نمیاومد
ندا:آره ولی اون دیگه ازدواج کرده تو یک شهر نزدیک عموم اینها زندگی میکنه..حتماً اونم میبینم....
هانیه: تو چی سارا؟
سارا: ما هیچی میریم خاک پاک شما ل یکی دو هفته بعدش هم در خدمتیم
هانیه:پس فقط میمونیم منو تو شیلا جون
من: بهتر از شرّشون خلاص میشیم ..هلا پاشین بریم اگه میخواین به سینما برسیم پاشین....