صعود، اما با دشواریهای بسیار و دستاندازهای بیشمار.
تمامی پیشرفتهای تکنولوژیک، به برآمدن مشکلات جدید یاری رساندهاند، و به نوعی با برداشتن یک بار، بارهای دیگری بر دوش بشریت گذاشتهاند. دلیل اصلی این موضوع غیرعلمی بودن علم است. دانش به شدت نتیجهگرا شده و دیگر هدف اصلی آن گسترش دامنههای شناخت انسان از عینیت نیست، حداکثری کردن سود اقتصادی در بدترین نمونهها، و پیشرفت تکنولوژیک در بهترین نمونهها، هدف امروزین «علم واقعا موجود» است. اما با وجود تمام این دشواریها زندگی به مراتب آسانتر و دلپذیرتر از دورانهای گذشته به نظر میرسد. چنانکه علاقهای ندارم در دورانی بجز امروز به دنیا میآمدم.
دانش را بزرگترین دستاورد بشر میدانم، اما گمان نمیکنم بدون وجود هنر میسر میبود.
بسیار هیجانانگیز.
من گمان میکنم ما در آستانهی تغییرات بزرگی قرار داریم، هم در جهان و نیز هم در ایران. ساختارهای قدیمی از همه سو به چالش کشیده شدهاند و دفاع از شرایط موجود هر روز سختتر میشود. جهان در سردرگمی سیاسی بسر میبرد که اصلا قابل دوام به نظر میرسد، و ما میبینیم که چطور لیبرالیسم ناتوان از برطرف کردن مشکلات و دشواریهای اخیرا پیشآمده است. یا چطور سران جمهوری اسلامی به جان هم افتادهاند و بحران در راس هرم قدرت هر روز خود را عریانتر میکند، یا چطور مخالفتها از مکانهایی که پیشتر هرگز گمان آن نمیرفت برمیخیزند و ... پس از نظر سیاسی طی یک دههی آینده ما قطعا شاهد تغییراتی بیسابقه خواهیم بود که به نحوی سرنوشتساز آیندهی جهان را دگرگون میکنند.
مهمترین بازیگر عرصهی اجتماعی قطعا علم باقی خواهد ماند، اما مثبت یا منفی بودن وقایعی که در شرف رخ دادن هستند به نظر قابل ارزیابی نمیرسد. پیشرفتهایی هست که در آستانهی رسیدن به آنها قرار داریم و پیامدهایی که خواهند داشت هنوز بر ما هویدا نیست، خطراتی نیز هست که امیدواریها را به چالش میکشند، برای مثال احتمال ناپایداری ژنومیک، پیدایش ابزار آلات کنترل جدید از طریق نانوتکنولوژی و یا هول دادن ویروسها به سوی مطلقا غیرقابل درمان شدن از طریق آزمایشات برآمده از تئوری «خطای فاجعهآمیز» و ... بدبختی اینجاست که تا دگرگونیهای سیاسی و بیرونانداختن جنون از عرصهی سیاست پرداختنی جدی به این مسائل میسر نخواهد بود، و تا وقتی سقط جنین و ازدواج همنجسگرایان موضوعات مهمتری از گرمایش زمین و زیستاخلاقشناسی محسوب میشوند امیدی به پیشرفت ِ منهای آسیب نوعی رویاپردازی به نظر میرسد. و قرار گرفتن در پیشگاه چنین خطرات آخرالزمانی، یا چیزی که آنتونی گیدنز زندگی در «جامعهی ریسک» نامیده بود باعث میشود نوع نگاه ما به زندگی و طریقهی برخوردمان با محیط پیرامون تحت تاثیر عناصری قرار بگیرند که پیشتر جز برای اقلیتی بسیار کوچک از شهروندان فاقد موضوعیت محسوب میشدند. این به احیای مجدد حوزههایی از حیات اجتماعی که پیشتر مرده یا نامربوط اعلام شده بودند خواهد انجامید، همچون فلسفه، که پس از صد سال سخنرانی پیرامون الزام «عبور از فلسفه» و «گذر از فلسفیدن» بیش از هر زمان دیگری مربوط به نظر میآید.
برای ایران تغییرات فرهنگی بسیار وسیعی را پیشبینی میکنم، و باور دارم در آستانهی «رنسانس ایرانی» هستیم و به آیندهی ملک بلازده بسیار خوشبینم. برپایهی تجربیات، مشاهدات و مطالعات شخصی به این باور رسیدهام که در صورت فروپاشیدن سد ِ جمهوری اسلامی از برابر مردم، شاهد علنی شدن تغییراتی در جامعه خواهیم بود که طی سه دههی گذشته آرامآرام جای خود را گشودهاند و اقبال فراوانی میان ایرانیان یافتهاند، چنانکه گویی راهی هزار ساله را در یک شب خواهیم پیمود. بطورکلی مردم ایران را بسیار پیشتر از منطقه جغرافیایی که در آن زندگی میکنند مییابم و گمان میکنم ایرانیان هنوز فرصت نکردهاند این پیشتازی اجتماعی را در عرصههای سیاسی علنی بکنند اگرنه امروز به کلی چیزی متفاوت میبودیم. ایران را همچون این تخممرغهای شکلاتی میدانم که با شکافتن پوست رویی(جمهوری اسلامی)، چیزی یکسره متفاوت درون آن خواهیم یافت:
در اروپا دستکم شاهد یک تصمیمگیری فرهنگی مهم خواهیم بود، و آن تکلیف اسلام در آن قاره است. شرایط کنونی هرگز بیش از یکی دو دهه قابل ادامه نیست و همین حالا هم در آستانهی فروپاشی کامل قرار دارد. باید دید آیا فاشیستهای نژادپرست تنها صدای منطق در میهمانی جنونآمیز مالتیکالچریسم خواهند ماند یا چپی نوظهور به دور از این ریاکاریهای ابلهانه و سخیف به «مشکل» مسلمانان در اروپا خواهد پرداخت.
زنده باد زندگی!
جانم را نه، اما زندگیام را بله. پیش هم آمده. حاضر نیستم بخاطر هیچ چیز جانم را به خطر بیاندازم، اساسا چیزی ارزشمندتر از جان شخص برای او در این جهان وجود ندارد و هر باوری که این اصل را نقض بکند از دید من به خودیخود از اعتبار ساقط خواهد شد!
بستگی به نفع و زیان آن دارد، اما کلا میان کشتن کسان با به کشتن دادن آنها تفاوت عینی قائلم.
بصورت تئوریک بله، چنانکه اصحاب دین اقدام به شرح و تعدیل مهملات دینی بورزند و به شرطی که این آشتی با فداکاری و ازخودگذشتگی مذهب همراه باشد نه دانش. اما چنین چشماندازی بیشتر یک رویاست، مذهبیون حاضر به پا پس کشیدن نیستند و هر وجب از میدان نبرد را به معنای واقعی کلمه به قیمت خون و جان انسانهای بیگناه واگذار میکنند. کلیسای کاتولیک هنوز پیرامون معصیت کاندوم در قارهای متلاشی شده با ایدز مهمل بافی میکند و فلان ملای کثیف اسلامگرا در مصر حکم روا بودن تجاوز جنسی به زنان را میدهد.. پس بعید میدانم در آیندهینزدیک، دستکم تا پیدا نشدن شکست قطعی در چشمانداز دینفروشان آشتی میان ایندو میسر باشد.
هرگز هیچ احترام و اعتبار و اعتمادی به سیاست و سیاسیون نداشتهام و نخواهم داشت، تحت هیچ شرایطی. سیاست فضاییست برای دروغبافی، فریبکاری و سرکوب. در همه جای دنیا سیاستمداران در میان رذلترین آدمهای جامعه هستند و رگههایی از جنونپیشگی دارند. بدبینی سنتی در ایران به سیاست بجا و در میان بهترین خصوصیات مردم ماست.
در اینباره اخیرا بسیار گفتهام، پس بصورت خلاصه پاسخ میدهم: به هیچ عنوان، آنها را نسبت به حقوق انسانی زن و مرد به شدت ناعادلانه مییابم. در حق زنان ناعادلانه زیرا فعالیت اجتماعی آنها را بیهیچ دلیل درستی بسیار محدود میکند و اجازهی رشد و تطور به مثابهی انسانی بالغ و عاقل به آنها را نمیدهد. شمار بسیار زیادی از فعالیتهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، تفریحی و شخصی برای زنان ممنوع یا دستکم تابو هستند در حالی که دیگر مدتهاست نیازی به مراقبت از زنان دربرابر خطرات احتمالی فعالیت در آن عرصهها از میان رفته.. در حق مردان هم ناعادلانه است زیرا تمام بار بسیار سنگین مسئولیت ادارهی اقتصادی و اجتماعی خانواده را بر دوش آنها قرار میدهد و همه(از جامعه تا خانواده)از ایشان طلبکار هستند. نقوش سنتی تنها یک هدف داشتند : بقا. و در رسیدن به آن هدف موفق هم بودند اگرنه ما امروز اینجا نبودیم. امروز که دیگر برای بقا نیازی به آنها نداریم تحملشان چه برای زنان، و چه برای مردان حتی به مدت یک روز ابلهانه و سخیف است. وضع مردان اما امروز بسیار وخیمتر است، زیرا فمینیسم طی یک قرن اخیر نقش سنتی زن را از همه طرف به چالش کشیده و آنرا نقد کرده، اما نقش سنتی مرد هرگز نقد که نشده هیچ، توسط همین فمینیستها به عنوان موضعی که از قدرت خاصی برخوردار بوده و در کمال آسایش و رهایی و اختیار زندگی میکرده جعل شده. پس بر ماست که به آنها یاد بدهیم تمام حقارتها، سرکوفتها، خستگیها و عذابهایی را که متحمل شدهایم و همچنان میشویم، فقط به این دلیل که مرد به دنیا آمدهایم، و ترس «بزدل» و «مظلومنما» و «نُنُر» خطاب شدن را به جان بخریم.
فوتبال را دوست دارم و لیگ انگلستان را همیشه دنبال کردهام، در اروپا طرفدار چلسی هستم زیرا از همهی آنهای دیگر بیزارم، در خود انگلستان اما تاتنهام را همیشه دوست داشتهام.. هیچ غذایی را دوست ندارم و خوردن همواره برایم کاری نفرتانگیز و یکی از دشوارترین بخشهای زندگی روزمرهام بوده. اگر قرار به انتخاب تنها یک سبک باشد راک را انتخاب میکنم، آنقدر قطعات زیبا و ناشنیده در آن هست که هر علاقمند موسیقی را سالها مشغول بکند. ژانر سینمایی هم که از طرفداران قدیمی سینمای ناب هنری هستم.
فمینیسم: جعل تاریخ و ارائهی درکی ذاتا مردستیز از هستی انسانی اشتباهیست نابخشودنی که راه را بر هرگونه آشتی میبندد.
مارکسیسم: خود مارکس شاید برجستهترین متفکر تاریخ سیاست و اقتصاد باشد. نقد او از سرمایهداری بیشتر به شعبدهای متشکل از هوشمندی و دانشمندی و نقادی میماند و هرگز مشابهی در تاریخ بشر نداشته. مطالعهی مارکس هرچند کاریست بسیار خطرناک، به «همه» پیشنهاد میشود. مارکسیسم اما چیزی فراتر از یک مذهب جدید با تمام ایراداتی که به دیگر ادیان وارد میشود نیست.
کنسرواتیسم: آنرا بسیار جالب و شایستهی مطالعهی گستردهای تلقی میکنم. اینکه چرا بخش بسیار بزرگی از مردم در جهان غرب بصورت اختیاری فکر نکردن را برگزیدهاند و پیرامون تمامی مسائل کشورشان احمقانهترین مواضع ممکن را گرفتهاند برایم بسیار جالب است.
مسیحیت. توضیح خاصی هم ندارم، با فاصلهای هزار فرسخی بهتر از آن دوتای دیگر است، دستکم در آموزههای عیسی دستور کشتار و تجاوز و سنگسار و ختنه نیست.
آلبوم موسیقی : Rolling Stones - Exile on Main St
فیلم: مهر هفتم - اینگمار برگمان
کتاب: سفر به انتهای شب - فردینان سلین
کتابها و آلبومها و فیلمهای بهتری هم هست، اما اینها را میتوان سالها پیدرپی شنید، تماشا کرد و خواند اما با آنها باقی ماند و ازشان خسته نشد.
زنده باد زندگی!
بدترین و بهترین ویژگیها در من به نوعی با یکدیگر مرتبط هستند، بدترین آنها زوال نفس و بهترینشان هوشمندیست، و من احساس میکنم آنها عمیقا بهم وابسته هستند. چنانکه اگر بهرهی هوشی بالایی نداشتم و برای تعالی و سعادتمندی کمی زحمت میکشیدم و همه چیز توسط طبیعت و شانس از قبل برایم فراهم نمیشد امروز همت خیلی بیشتری میداشتم و قادر به انجام کارهای بزرگتری میبودم. اینکه در زندگی برای هیچ چیز تلاش نکردهام و هر چیز که خواستهام را بسیار آسان بدست آوردهام به نوعی باعث فاسد شدنم گردیده.
بدترین ویژگی نوع بشر قطعا پیشداوریست، که کارکرد فرگشتیک مشخصی داشته اما امروز یکسره بیجا و مخرب است. اینکه گروهی از انسانها به دلیلی بجز آنکه هستند مورد سریسازی و بستهبندی قرار میگیرند و پیرامون کیستی آنها(با استناد به چیزی غیر از کیستی آنها)داوری میشود، «یهودیها فلان جور هستند»، «زنان اینطوری رفتار میکنند»، «همجنسگرایان بهمان خالات را دارند»، «مسلمانان آدمهای بیساری هستند» و ...
بهترین خصیصهی ما نیز اشتیاق به دانستن است، مرد غارنشینی که مشتاق به فهمیدن آتش بود بیشتر عمر کرد و ژنهای خود را بیشتر پراکند تا آنکه از آن روی بازگرداند و بیتفاوت از کنارش گذشت.
1. سرمایه داری و تمام مصائبی که با آن میآید را با سیستمی مبتنی بر انتخاب متقابل و آزادی در کنشگری عوض میکردم.
2. تمام بیماریها، از جمله پیری و میرایی را از میان برمیداشتم.
3. مرزها را برمیداشتم و دولتها را ساقط میکردم.
آدم شبیه و در حد و اندازههای من وجود خارجی ندارد، اگر داشته باشد خیلی مایلم او را ملاقات بکنم.
اما از شوخی گذشته به همنشینی با آدمهای ( از نظر فکری و علمی ) بالاتر از خودم علاقه و اشتیاق زیادی نشان میدهم و دوست دارم آنها را با پرسشگری دائم به چالش بکشم و با ایشان گفتگوهای جدی داشته باشم، همیشه از این عادت بهره و لذت بردهام. از همنشینی با آدمهای شبیه خودم که بتوانم با آنها شترنگی بزنم و «گپ و گفتی» داشته باشم (مشابه آنچه در این فروم داریم) هم اصلا بدم نمیآید. اما از بخش بسیار بزرگی از آدمهای متفاوت با خودم بیزارم و تحملشان را ندارم، بخش باقی مانده را هم(راهبهای بودایی را مثلا)اصلا نمیفهمم و طبیعتا توانایی مراوده با آنها را نخواهم داشت.
از آنجاکه خودم طراح این سوالها بودهام، بدیهیست که هیچی.
زنده باد زندگی!
خوب امیر گرامی من که سوال زیا دارم بگمونم دونه دونه اونها که بذهنم میاند رو میپرسم.
1-دیدگاهتان را پیرامون روانشناسی فرگشتی و پدر آن Sociobiology را بیان کرده و توضیح دهید؟ (expand and explain !!)
پ.ن
از انجا این پرسش برایم مطرح شد که قبلا چندجا به آن متلک انداختی و یکجا هم بطور خاص ماژولار بودن ذهن را ریشخند کردی و همچنین گفتی از مکتب گولد هستی و از طرف دیگر برخی استدلالهایت مثلا در باب همین بحث فمینیسم را نمیشود بدون ارجاع ضمنی به این دیدگاه درک کرد.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
بزرگترین مشکل من با روانشناسی تکاملی آزمایشناپذیری تزهاییست که در آن مطرح میشود. ما هیچ راهی برای برسی صحت ادعاهایی که در این رشته میشود نداریم و به قولی کاری فراتر از بهم وصل کردن نقطهها در فضایی یکسر تهی نیست.
یک مشکل دیگری که با این رشته دارم تقدیرباوری ژنتیکیست که در زیستشناسی چیزی فراتر از یک بدفهمی ناجور نیست، اما در روانشناسی تکاملی پیشفرض بسیاری تزها قرار میگیرد و اینطور وانمود میشود که ما طی قرون متمادی به عنوان حاملان فاقد اختیار کنشهایی که به گسترش ژنهایمان انجامیده ظاهر شدهایم. این خیلی ساده حقیقت ندارد، یعنی نوعی تقلیلگرایی بیجاست، قوانین حاکم بر بقای اصلح در طبیعت بسیار ابتدایی و سرمشقوار هستند، به نظر میرسد انسان تحت آنها فرهنگهایی آفریده که هیچ ربط مستقیمی با خاستگاه خود نداشتهاند و خیلی زود از آن جدا شدهاند. این کسانی که ما امروز هستیم تحت تاثیر عناصر بسیار بی شماری قرار داشتهاند، و تلاش جهت جدا کردن ریشههای فرگشتیک آنهم با گمانهزنی صرف بسیار بیهوده به نگر میرسد.
به عبارت سادهتر، فرگشت ما را تا مرحلهی توانایی خلق فرهنگ رسانده و از آن پس تطور ما جنبهای فرهنگی، زبانی و روانی پیدا کرده، و تلاش برای یافتن ریشههای چیزی که احتمالا وجود ندارد بیهوده است.
علاقهی من به گولد بابت روشیست که برای طرح دیدگاههای خود پیش میکشید و خُب با دیدگاههای او پیرامون فرگشت موافقت بیشتری دارم. یک مقالهی خوب برای آشنایی با تفاوت نظری میان دو متفکر این است، که از چهار مورد ذکر شده(یکی دو مورد دیگر هم البته هست)من بجز دومی در تمامی موارد دیگر دیدگاه گولد را درستتر مییابم.
زنده باد زندگی!
از دید شما ارزشمند ترین شغل در جامعه چیست؟
به نظرتان فیلسوفی چون مارکس برای جامعه مفید تره یا دانشمندی چون انیشتین و دیراک؟
میان شخصیت مجازی و حقیقی شما تفاوتی هست و اگر هست کدام را بیشتر می پسندید؟
در پاسخ به پرسشی گفتید که به طور کلی در گزینش اطرافیان بسیار دقیق هستید،با این وجود از اینکه شاید اطرافیان با استاندارد های شما مطابقت نداشته باشند و این رویه به تنها شدن شما بیانجامد نمی ترسید؟
ازدواج را سودمند می دانید یا خیر؟نظرتان در مورد بچه دار شدن چیست؟
نظرتان درباره ی مرگ چیست؟
آخرین سوال هم اینکه آیا حاضرید با دوست دختر خود به نود بیچ بروید یا خیر؟(می توانید به پرسش آخر پاسخ ندهید)
مشاغلی که اشخاص در آنها فاقد جایگاهی تعیینکننده در سیستم حاکم هستند، اما همچنان به جامعه خدمت میکنند و شرایط کاریشان طی صد سال اخیر کوچکترین بهبودی پیدا نکرده. بطور کلی با ارزشگذاری بر مشاغل مخالفم زیرا برآمده از درکیست سرمایهداری به مفهوم ارزش، اگرنه نقش یک رفتگر در پیشگیری از شیوع بیماریها و خدمت به سلامت در جامعه از منظری عینی هرگز کم ارزشتر از نقش یک پزشک نیست، اما اولی در میان پستترین مشاغلیست که در تمام جوامع وجود دارد و دومی پرستیژی بیاندازه خارج از قاعده برای خود دست و پا کرده.
مارکس هرگز فیلسوف نبوده و اگر این توصیف را از خود میشنید حتما شما را مورد لعن و نفرین قرار میداد. او تنها از روشی فلسفی برای توصیف ساز و کار کنشهای اجتماعی بهره برده بود. اما اگر بحث فایدهباوری باشد گمان میکنم دانش، هرچه سختتر باشد، یعنی هرچه آزمایشپذیرتر باشد و از طریق درکی دانشیک اصول بدیهیتری به شناخت ما از محیط پیرامون اضافه بکند فایدهی بیشتری برای جامعه خواهد داشت.
بله بسیار شبیه هستیم. بلاغت.
راستش هیچگاه تنها نبودهام. همیشه کسانی هستند که آنهمه دردسر را به جان میخرند. دلیل آنرا نمیدانم و دریافتن آنهم چندان برایم مهم نیست. اما در پاسخ به سوال شما خیر، هرگز چنین ترسی نداشتهام و تنهایی را به اندازهی همنشینی با کسان دوست میدارم.
سودمند برای چه کسی؟ برای مرد و زن هرگز سودمند نیست زیرا از نخستین گام با ازخودگذشتگی و قربانی کردن منیت مستقل فرد برای رسیدن به تامل بیشتر با طرف مقابل آغاز میشود و ادامه مییابد. برای بچهها اما چرا مفید بوده و هرچند مدل سنتی خانواده چیزیست از بنیان فاسد و مخرب، از آلترناتیوهای فعلا موجود خیلی سرتر است. به بچهدار شدن فکر کردهام با این حال گمان میکنم همهی ما مردان هتروسکشوال قربانی ساعت بیولوژیک زنان خواهیم شد و اگر کسی در زندگیمان باشد که به او علاقه داریم برای نگاه داشتنش سرانجام روزی ناچار خواهیم شد به اشتیاق مادر شدن او تن در بدهیم.
از آن میترسم و هیچ کارکرد روحانی برای آن قائل نیستم، اینکه مرگ اگر نبود زندگی معنا نداشت و چشماندازی خوفناکتر از زندگی ابدی نیست و ... را مکانیزمهای دفاعی ذهن آدمی برای کنار آمدن با حقیقت سرد و خیس ِ میرایی میدانم. به گمانم جستاری در اینباره وجود داشت که دیدگاهم را پیرامون این موضوع بیشتر شکافتم.
بله.![]()
ویرایش از سوی Ouroboros : 06-02-2013 در ساعت 02:19 AM
زنده باد زندگی!
یه سوال دیگه! شما تاحالا شده با یه عالم دینی مباحثه ی منطقی داشته باشی؟؟؟ یه كسی كه واقعن اسلام رو درك كرده باشه و متخصص دین باشه.تا حالا شده؟؟؟برای آدمی که اندکی بیرون از فضای اسلامزدگی بار آمده استدلالات مومنان برای ترویج کفار به دینشان شبیه جوکهای قومیتیست: تهوعبرانگیز، انحرافآلوده، توهینآمیز و در عین حال خندهدار.
چون استدلال های شما هم واسه ما واقعن خنده داره![]()
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)