اختیار رعیت و زارع و دامدار طی تمام تاریخ بشر منهای صد سال اخیر هیچ شبیه به همان ستوان در تناسب با سروان نبوده، قدرت او در کنترل زندگی خودش نسبت و تناسب نداشته، صفر مطلق بوده. همینطور همان ِ همسر او. اما اولی را کاملا نادیده میگیرید، دومی را بزرگنمایی میکنید و به گردن مردان میاندازید. سوال اصلی اینست: آیا ۹۹٪ مردان در زندگی خود توانایی تصمیمگیری دربارهی هر آن چیز مهم را داشتهاند و آنرا از زنان سلب کردهاند؟ و پاسخ منفیست. جبر فئودال و پادشاه و اقتضائات و«آقابالاسر» و طبیعت همه جبر هستند و فقط تفاوت تکنیکی دارند نه عینی.
بخش بولدشده از حرفهایتان هم که بیشتر به جوک شبیه است تا واقعیت.
بله چون آگاهانه خواستار حقوق برابر شدهاند، اما زیر بار مسئولیتهای برابر نرفتهاند. برای مثال در مورد حق رای، امروز تنها چیزی که میتواند «برابریخواهانه» باشد اینست که برای مثال در ایران اعلام بکنیم از آنجاکه طی صد سال اخیر برای دفاع از کشور بیش از یک میلیون مرد جوان کشته شدهاند، خدمت سربازی منحصرا زنانه خواهد بود تا وقتی یک میلیون نفر از آنها برای همان اهداف کشته شده باشند. هیچ دختری زیر بار این مسئولیت نخواهد رفت(چنانکه تاکنون نرفته)، و هیچ زنی هم تحمل نداشتن حق رای را نخواهد داشت.
1. مگر مردان دگرجنسگرا بدرد مردان دگرجنسگرا میخورند؟ با آنها میتوانند سکس بکنند؟ به هزیانگویی افتادهاید گرامی.. غیرت هم مراقبت از زنان در برابر پرداخت بهایی بسیار سنگین از جیب مرد است و هیچ سودی برای او ندارد. برخی گفتهاند سود آن اینست که مرد از تعلق بچهی احتمالی زن به خودش اطمینان کسب میکند و … که در توضیح شامل شدن آن به مادر و خواهر و دختر همسایه درمیماند. پس یک تحمیل زنانهی دیگر است و مردان بیغیرت بیش از هرکس دیگری توسط زنان ریشخند و تحقیر میشوند.
2. من منکر فاجعهآمیز بودن نقوش سنتی تحمیلشده بر زنان نیستم، مدعی «فاجعهآمیزتر» بودن همان ِ مردان شدهام، زن را وادار به کلفتی در خانه برای کسانی که دوستشان دارد میکردهاند(تاکید بر آشنا و غریبه در این معنا بود)، مرد را وادار به نوکری برای دهها نفر که نمیشناسد و احتمالا ازشان بیزار است، زن را پس از شکست در جنگ به کنیزی میبردهاند و وادار به بردگی جنسی میکردهاند، سر مردها را مثل کون خیار از بیخ میکندهاند. آنچه وجود داشته هرگز در قالب سلطهی مرد بر زن قابل بازشناسی و درک نیست، بلکه تنها از طریق نگریستن از دریچهی سلطهی قوی بر ضعیف میتوان تمامی زوایای آنرا شناخت و به نتیجهگیری درستی پیرامون ساختار اجتماعی انسان پسافرهنگی(طی ده هزار سال اخیر)رسید.
مردسالاری به مانند هر هژمونی تاریخی دیگر، راهیست برای طبقهی حاکم جهت سرزنش کسانی که در پدید آمدن وضع واقعا موجود هیچ نقشی نداشتهاند و خودشان بزرگترین قربانی آن محسوب میشوند، همان نقشی که برای یهودیان در نازیسم تعریف شده، برای مردان در فمینیسم تعریف شده: عنصر خارجی که نظم و هارمونی طبیعی را برهم میزند و با طبع کژ و کوژ خود همه چیز را خراب میکند، همه چیز میتوانست خوب باشد اگر فقط «آنها» نبودند، دیگر مهم نیست که چند برابر تمام آن دشواریها، سرکوبها، تحقیرها و مصائبی که زنان متحمل شدهاند را مردان کشیدهاند، و بزرگتر ِ همان سنگی که پیش پای کارگر آلمانیست جلوی پای کارگر یهودی هم قرار داشته.
نه نیست،
چراکه ادای تنگها را درآوردن انتخابیست آگاهانه برای رسیدن به گزینههای بهتر و مرغوبتر، باقی ماندن در نقوشی که جامعهی ضدمرد به شما تحمیل کرده عملیست از سر انفعال و نا-آگاهی.