من در رابطهی عاطفی/جنسی با زنان به یکسری اصول پایبندم، به یکسری اصول هم معتقدم اما توانایی پایبندی به آنها را در خود نمیبینم. توقع پایبندی به اصولی نسبتا شدیدتر را هم از طرف مقابل دارم، یعنی علاقمند یا حتی نیازمند به کنترل زندگی جنسی او بصورت مطلق، و زندگی عاطفی او بصورت نسبی هستم. خودارضایی طرف مقابل برای مثال جرمیست نابخشودنی که باعث پایان رابطه میان ما خواهد شد، اما همان کار را برای خودم یک حق محسوب میکنم. بطور کلی شخص بسیار خودخواهی هستم، کسی را هم وادار به تحملم نکردهام و از روز نخست همینها را با لحنی بسیار شدیدتر از آنچه اینجا مینویسم با همهی کسانی که وارد زندگیام شدهاند در میان گذاشتهام. تشخیص تمام مصادیق آنچه پذیرفتنیست و مرز آن با آنچه ناپذیرفتنیست را هم (باز) حق بدیهی خودم محسوب میکنم، افزون بر تمام اینها، از آدمهایی هم که به این اصول پایبند نیستند خوشم نمیآید و تا آنجا که بتوانم از ایشان پرهیز میکنم، چنانکه حتی اگر بکوشند به نحوی وارد زندگیام بشوند مقاومتی نسبتا جدی به خرج میدهم. این مقاومت در چه حدی میتواند باشد؟ تحقیر بسیار شدید کلامی، تا حتی تیپای فیزیکی!
این بود که واژهی «اخلاقیات» را به جای «ترجیحات» بکار بردم، زیرا ضمانت اجرایی برایشان قائلم، شاید «هنجار» واژهی بهتری باشد..
البته اینهم هست که یکسری مسائل را آدمها در آغاز کار بدلیل اشتیاق افسارگسیخته میپذیرند، اما به راستی به آنها اعتقاد یا پایبندی چندانی ندارند. مثلا اگر خود من از ظاهر دختری بسیار خوشم آمده باشد شاید حتی خیلی چیزهای او را هم تحمل بکنم، اما هزار متر جلوتر در آن رابطه احساس خفگی و بیزاری برمن چیره خواهد شد..