Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958

Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
همه چیز درباره جنگ جهانی‌ دوم و هلوکاست
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 374

    جُستار: همه چیز درباره جنگ جهانی‌ دوم و هلوکاست

    Threaded View

    1. #11
      مدیر تالار
      Points: 424,596, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      گاز نگیر!
       
      متعجب
       
      sonixax آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      کره ی زمین
      نوشته ها
      9,105
      جُستارها
      110
      امتیازها
      424,596
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      47,087
      از ایشان 15,109 بار در 7,094 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      89 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      بازمانده هولوکاست: زندانی شماره آ ۲۶۱۸۸

      هنیا برایر دختر یک کارخانه‌دار بود و دوران کودکی خوشی را گذرانده بود
      حمله آلمان به لهستان در سال ۱۹۳۹ نقطه پایان دوران کودکی خوش هنیا برایر بود. او به‌مناسبت روز یادبود هولوکاست گفت که چطور به چهار اردوگاه کار اجباری مختلف فرستاده شد، اما از همه آنها جان سالم به‌در برد.
      ارتش آلمان هشت روز پس از عبور از مرز لهستان به شهر رادوم رسید. هنیا برایر درباره آن روز می‌گوید: "آنها یونیفورم‌های سیاهی برتن داشتند و در تمام شهر بلندگوهایی مستقر کردند که از آنها تبلیغات پر از نفرتی پخش می‌شد. سخنرانی‌های هیتلر برای ساعات متمادی از این بلندگوها پخش می‌شد . . . او هیچگاه قصدش در مورد یهودیان را پنهان نمی‌کرد."
      خانواده برایر – شامل برادر بزرگترش، و خواهر و برادر کوچکترش – در ابتدا به‌کمک سکه‌های طلایی که پدرش ذخیره کرده بود، زندگی‌شان را می‌گذراندند. پدرش یک کارخانه تولید کفش داشت و بعد از حمله آلمان هم به کارش ادامه داد، هرچند که بابت آن پولی دریافت نمی‌کرد. اما با گذشت اوضاع به‌مراتب بدتر شد.
      در سال ۱۹۴۱ آنها در میان ۳۰ هزار نفری بودند که عملا در محله یهودیان شهر در حصر قرار گرفتند. شرایط بسیار بد بود، و در هر اتاق ۱۰ نفر زندگی می‌کردند. خشونت و تیرباران رواج داشت. با این وجود، اعضای خانواده برایر هنوز می‌توانستند در کنار یکدیگر بمانند. اما این وضعیت هم زیاد دوام نیاورد.
      هنیا برایر می‌گوید: "برادر کوچکترم را به کارخانه اسلحه‌سازی بردند. ما هیچگاه نفهمیدیم که در جنگ چه بر سر او آمد. او هم هیچوقت در این باره صحبت نکرد. حتی خانواده خود او هم نمی‌دانند که در آن مدت کجا بوده و چه می‌کرده است." برادر بزرگتر هنیا که از بدو تولد معلولیت داشت، از جمله افرادی بود که کشته شد.
      هنیا می‌گوید: "برادر من به بیمارستان رفت، اما آنها همه کسانی را که معلولیت جسمی داشتند، با گلوله کشتند. او دقیقا می‌دانست چه اتفاقی دارد می‌افتد . . . پالتویش را درآورد و به مادرم داد، و گفت: ‘این را به یک نیازمند بدهید. من دیگر لازمش ندارم.’ مادرم با آن پالتو به خانه آمد."
      اردوگاه‌های کار اجباری
      تا ماه مارس ۱۹۴۴ جمعیت محله یهودیان به ۳۰۰ نفر رسیده بود، و آلمانی‌ها کلا آن را برچیدند. کسانی که هنوز در آنجا مانده بودند، پیاده به ایستگاه قطار برده شدند، و در واگن‌های مخصوص حمل چهارپایان به اردوگاه ماژدانک، در نزدیکی شهر لوبلین (در شرق لهستان) برده شدند.
      این اولین باری بود که پای خانواده برایر به اردوگاه‌های کار اجباری باز می‌شد. در آنجا به آنها دستور داده شد که لباس‌هایشان را درآورند و زیر برف، برهنه بایستند. به او و دیگران "یونیفورم‌ها و لباس‌های راه‌راه، و یک دستمال سر" داده شد. این کل پوشاک زمستانی آن سال آنها بود. هنیا تولد ۱۷ سالگی‌اش را در این اردوگاه گذراند.

      خاطرات هنیا برایر از اردوگاه‌ها و صحنه‌هایی که شاهد آنها بوده است، همچنان در ذهنش باقی هستند
      بعد از شش هفته خانواده برایر دوباره جابجا شدند. این بار مقصدشان اردوگاه پلاژو (لهستانی – پواژوف) در نزدیکی شهر کراکوف بود. این همان اردوگاهیست که در فیلم فهرست شیندلر به تصویر کشیده شده است.
      زندگی در این اردوگاه خشن و بی‌رحم بود. زندانی‌ها به گروه‌های کاری تقسیم می‌شدند، و مجبور بودند واگن‌های پر از سنگ‌های بارگیری شده از معدن را هل بدهند.
      هنیا برایر می‌گوید: "کار فوق‌العاده سنگینی بود و به‌سختی از پس آن برمی‌آمدیم. موارد تیرباران و به‌دار آویختن زیاد بود، و کوره آدم‌سوزی هم وجود نداشت. تنها یک تپه بود که از آن برای سوزاندن مردگان استفاده می‌کردند. باد خاکستر اجساد را به‌سمت ما برمی‌گرداند."
      خطر دیگر این بود که نیروهای آلمانی مشغول جنگ در روسیه به خون نیاز داشتند، و این خون به‌زور از زندانیان گرفته می‌شد، و با توجه به شرایط سخت اردوگاه‌ها، خون از دست رفته به‌سختی جایگزین می‌شد. پدر هنیا، که مردی "استوار" بود، دیگر نمی‌دانست همسر و فرزندانش کجا هستند. او در همین اردوگاه پلاژو زیر ضربات یک نگهبان کشته شد.
      تصمیم مرگ و زندگی
      هنیا برایر در سال ۱۹۴۴ به اردوگاه آشوویتس- بیرکناو فرستاده شد. او در آنجا پزشک بدنام اردوگاه، یوزف منگله را دید. هنیا برایر می‌گوید: "بعد از پیاده شدن از قطار، ما را به صف کردند و مجبورمان کردند که لباس‌هایمان را درآوریم. مردان بلافاصله از زنان جدا شدند. دکتر منگله و همکارانش یونیفورم پوشیده، و آنجا ایستاده بودند، و ما باید از جلویشان رژه می‌رفتیم. می‌توانید تصور کنید چه حسی به آدم دست می‌دهد. او فقط انگشتش را تکان می‌داد. اگر انگشتش را به‌سمت چپ حرکت می‌داد، فرد مورد اشاره یک‌راست به کوره آدم‌سوزی برده می‌شد. اگر انگشتش را به‌سمت راست حرکت می‌داد، فرد مورد اشاره به اردوگاه می‌رفت."
      هنیا همچنین به‌یاد می‌آورد که در موقع جدا کردن بچه‌ها از والدینشان، موسیقی گوش‌خراشی از بلندگوها پخش می‌شد. هنیا خواهرش را در آنجا ندید، اما تردیدی درباره سرنوشت او ندارد. او می‌گوید: "خواهرم را به کوره فرستادند."
      هنیا برایر که حالا دیگر مهر "زندانی آشوویتس شماره آ ۲۶۱۸۸" را داشت، در زمستان سخت آن سال با گرسنگی مبارزه می‌کرد، و برای پرت کردن حواسش، از حفظ شعر می‌خواند.
      او در اواسط ماه دسامبر ۱۸ ساله شد. به این فکر می‌کرد که قرار بود آن سال برای تحصیل در دانشگاه به رم برود. او به‌یاد می‌آورد که در آن هنگام به خودش گفته: "من برای مردن هنوز خیلی جوان هستم. نباید بمیرم. هنوز هیچ چیز از زندگی ندیده ام، هنوز هیچ کاری نکرده ام."
      سه ماه بعد از رسیدن به آشوویتس، و دو روز قبل از اینکه نیروهای روسیه به این اردوگاه برسند، برایر دوباره به جای دیگری منتقل شد. در طول مسیر، او جنازه کسانی را می‌دید که به‌خاطر خستگی مفرط نتوانسته بودند راه بروند، و به‌همین خاطر با شلیک گلوله کشته شده بودند.

      هنیا برایر سه ماه در آشوویتس بود
      آخرین اردوگاه او برگن- بلسن بود. در آنجا هنیا با "کوهی از جنازه" روبرو شد. جنازه‌ها "تا حدی متلاشی" شده بودند. این اردوگاه حتی به نسبت آشوویتس به "جهنم" شبیه بود.
      ریچارد دیمبلبی، که بعد از آزادسازی این اردوگاه در آوریل ۱۹۴۵ از آن دیدن کرد، آن را "کابوسی زنده" توصیف کرد. زندانی‌ها بلافاصله از اردوگاه‌ها آزاد نشدند. بسیاری از آنها به بیماری‌هایی نظیر تیفوس مبتلا بودند، و به‌همین خاطر همچنان در داخل اردوگاه‌ها محبوس ماندند. در این دوره پزشکان کمی برای رسیدگی به وضعیت آنها وجود داشت و غذاهای موجود اکثرا پرچرب بودند، و بدن زندانیان دیگر توان هضم آنها را نداشت.
      هنیا برایر می‌گوید: "مرگ و میر همچنان ادامه داشت. ۳۰ هزار نفر بعد از آزادسازی اردوگاه مردند. احساس بسیار بدی داشتم. تنها دوستم در دوران زندگی در اردوگاه‌ها را از دست دادم."
      خاطره ماندگار
      بعد از پایان جنگ، هنیا برایر مادرش را پیدا کرد و همراه او در فرانسه و اسرائیل زندگی کرد. بعد هم با شوهرش، موریس، آشنا شد و به‌همراه او به آفریقای جنوبی نقل مکان کرد. او که حالا بیش از ۸۰ سال سن دارد، می‌ترسد که نسل‌های جوان‌تر آشنایی لازم را با هولوکاست نداشته باشند.
      او می‌گوید: "یک بار برای عمل جراحی به بیمارستان رفتم. متخصص بیهوشی بالای سرم آمد و به خالکوبی روی بازویم نگاه کرد و گفت: این دیگر چیست؟ و من جواب دادم این را از آشوویتس دارم. او پرسید آشوویتس چیست؟ تازه او یک پزشک تحصیل‌کرده بود. البته دیگر زمانی برای توضیح نداشتم، چون لحظه‌ای بعد از هوش رفتم."
      خاطرات هنیا برایر از اردوگاه‌ها و صحنه‌هایی که شاهد آنها بوده است، همچنان در ذهنش باقی هستند. او تأکید می‌کند که آنچه در این اردوگاه‌ها روی داده، هرگز نباید فراموش شوند. هنیا می‌گوید: "در طول تاریخ انقلاب‌ها و جنگ‌های خونین فراوان و همه نوع تراژدی داشته ایم، اما بنظر من این یکی با هیچ چیز دیگر در دنیا قابل مقایسه نیست."
      همیشه قبل خواب دو تا شات بزن راحت بخواب!
      دکتر ساسی

    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از sonixax گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Russell (01-31-2013),undead_knight (01-31-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. احکام شگفت‌انگیز اسلامی
      از سوی Dariush در تالار دین
      پاسخ: 30
      واپسین پیک: 06-07-2013, 06:05 PM
    2. زمین لرزه تبریز و آذربایجان
      از سوی Mehrbod در تالار گفتگوی آزاد
      پاسخ: 13
      واپسین پیک: 10-07-2012, 07:57 PM
    3. وعده دادن دروغ به زن جایز است
      از سوی milad0511 در تالار دین
      پاسخ: 8
      واپسین پیک: 12-15-2010, 10:45 AM
    4. پاسخ: 21
      واپسین پیک: 11-10-2010, 10:35 PM

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •