این باور نیرومند در بین اهالی فکر و اندیشه رواج بسیار دارد که محدوده علم را محدوده تشخیص هستها و نیستها می دانند .
اینکه در طبیعت در فیزیک در حیات چه چیز هست و چه چیز نیست و روابطشان چگونه هست و چگونه نیست موضوع علم است و از این رو علم همیشه خدمتکار انتخاب ماست و چراغ فرا سوی دیدگان ماست و هیچگاه به جای ما انتخاب نمی کند و ما را الزاما به جای خاصی نمی برد .
به عبارت دیگر علم به ما می گوید که چه هست و چه نیست و اینکه چه باید باشد و چه نباید باشد موضوع دیگریست که خارج از محدوده توانایی و وظایف و تعهدات علم محسوب می گردد.
اگر چنین دیدگاهی را بپذیریم این سئوال پیش می آید که پس جایگاه باید و نبایدها در چه منطقه ای است ؟ و کدام حوزه به این موضوع می پردازد ؟ و به چه وسیله ای و با چه اعتباری باید و نباید ها شکل می گیرند و معتبر می شوند ؟
چرا ؟!؟!