• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 29

    جُستار: کودکی - پست ترین دوران زندگی انسان

    Threaded View

    1. #13
      سخنور یکم
      Points: 9,302, Level: 64
      Level completed: 84%, Points required for next Level: 48
      Overall activity: 90.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      folaani آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      نوشته ها
      673
      جُستارها
      44
      امتیازها
      9,302
      رنک
      64
      Post Thanks / Like
      سپاس
      380
      از ایشان 567 بار در 352 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      2 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      یه دفه بچه خواهرم سر ظرف شکر لجبازی میکرد.
      یعنی ظرف شکر رو من ازش گرفته بودم و بهش نداده بودم.
      بعد که مادرش از بیرون اومد ظرف شکر رو از مادرش گرفته بود و آورد توی اتاق و منم پای کامپیوترم نشسته بودم، و با صدای بلند و ادای خاص خودش میخواست بهم نشون بده که ظرف شکر رو گرفته! منم عصبانی شدم و اصلا بهش نگاه نکردم و بعد همینطور با پنجهء دستم هلش دادم که یک متر عقب پرت شد و خورد به لبهء تخت که اونجا بود و افتاد (به حالت نشسته افتاد).
      بعد اول مات و مبهوت بود یک ثانیه. بعد فکر کرد باهاش شوخی/بازی کردم و خواست بخنده، ولی دید من نگاه نمیکنم بهش و اثری از شوخی و بازی هم در قیافم نیست، یک لحظه انگار خشونت رو فهمید، بعد تنها عبارتی که برای بیانش بلد بود به زبان آورد و گفت: چه کار بدی!!
      بعدهم که گریه و اینا.
      البته بعد ازش دلجویی کردم.
      ولی صحنه خیلی رومانتیک شده بودا.
      ظرف شکر افتاده بود کنار صندلی من (بر اثر اینرسی از دستش رها شده بود )
      بعدا کشف بعمل اومد که یک نصفه ساندویچ هم دستش بوده که افتاده بود زیرش و له شده بود بیچاره.

      خلاصه بعدا که این صحنه ها رو مرور کردم خیلی دلم سوخت.
      ولی جالب اینکه این باعث شد از اونوقت رابطمون بهتر بشه و واقعا مظلومیت و سادگی و آسیب پذیری بچه جلوی چشمم بیاد و بیشتر رعایتش رو بکنم.
      از اونوقت انگار اونم بیشتر منو دوست داره!!
      شایدم بخاطر اینکه بعدش بیشتر بهش توجه کردم.

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از folaani گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (01-20-2013)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. دعوتنامه بالاترین (قوانین در پست نخست خوانده شود)
      از سوی shirin در تالار درخواست دعوتنامه
      پاسخ: 84
      واپسین پیک: 09-28-2013, 07:35 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •