نامُرده :
سزیف باید خودکشی کند. این برای من قابل درک نیست!
به ویژه در لحظهی پایین آمدن از کوه که کامو میگوید سیزیف "خودآگاه" میشود. اتفاقا در همین لحظه باید در دم خودکشی کند.![]()
نامُرده :
سزیف باید خودکشی کند. این برای من قابل درک نیست!
به ویژه در لحظهی پایین آمدن از کوه که کامو میگوید سیزیف "خودآگاه" میشود. اتفاقا در همین لحظه باید در دم خودکشی کند.![]()
undead_knight (11-30-2013)
خب این تیکه رو جواب میدم چون کوتاه ترینه و الان میتونم بدون اینکه مغزم شات دان بشه یه چیزی بنویسم:))
سسیفس(من تلفظ انگلیسیش رو بیشتر دوست دارم) اولا نمیتونه خودکشی بکنه چون خدایان دوباره زنده میکنندش،دوما خدایان فکر میکردند بدترین مجازات برای انسان کار بی نتیجه ابدی هست و سسیفس با ادامه دادن ارادی این کار در اصل باز هم داره اونها رو نفی میکنه.
همونطور که کامو مثال میزنه زندگی ما ادم ها بی شباهت به سسیفس نیست،دست رنج ما نابود میشه،چیزهای مورد علاقمون از بین میرند،ادم های مورد علاقمون میمیرند،حتی در نهایت همه نسل بشر نابود میشه(دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نداره)چرا ما به زندگی ادامه میدیم،آیا وضعیت سسیفس معنا دار تر از وضعیت ما نیست؟حداقل سسیفس عمر جاودان داره:))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
کامو میگوید هنگامیکه سسیفوس صخره را بالا میبرد، درست مثل زندگی آدمهاست که بیهوده
جان میکنند؛ ولی وقتیکه صخره از دست سسیفوس میلغزد و سقوط میکند، سسیفوس دوباره
به دامنهی کوه پایین میرود، در این لحظه که دست از تقلا برمیدارد سسیفوس «آگاه» میشود و
به سرنوشت حزنانگیز خود پی میبرد. انسانها هم زمانی به پوچی زندگی خود پی میبرند که
لحظهای از جان کندن دست بشویند و به خود بیندیشند. این لحظه، لحظهی بدبختی انسان خواهد
بود. سپس استدلال میکند که آری مثل سسیفوس باید مبارزه کرد و قهرمان پوچی بود!! کامو دلیل
نمیاورد. فقط شرایط را توصیف میکند.
ولی از دیدگاه نهیلیسم چپگرای: نباید مبارزه کرد؛ چون زندگی ارزش مبارزه ندارد. نباید تسلیم بیهودگی
و پوچی انسانی بشویم. بهترین راه برای فرار خودکشی است!
Russell (12-10-2013),undead_knight (12-01-2013)
@undead_knight :
در جای دیگری بحثی پیرامون «Stranger» از آلبر کامو شکل گرفت که آن را در این جا ادامه میدهم.
بیگانه تنها بُـرشی از زندگی یک فرد "پوچ" میباشد که کامو به شدت ایشان را رادیکالیزه درآوردهاند.
کامو هیچ توضیحی نمیدهد، فقط توصیف میکند. داستان با انبوهی از علامت سوال به اتمام میرسد
و کامو باید مورسو را "توجیه" کند. در رسالهی افسانه سیسیفوس کامو قهرمان اخلاقی/ضداخلاق خود
را توجیه میکند:
مورسو "نهیلیست" نیست؛ (پیشترها گفته بودی که مورسو وجهی از کاراکتر کامو است که اگر نهیلیست
بود) هیچ چیزی نیست جز یک «قهرمان پوچی» و Psychopath دوران مدرنیته. مورسو نمایندهی انسان
سرگردان مدرنیته که بارها در داستانهای کافکا، سارتر و .. به نمایش درآمده به فرگشتهترین وجه ممکن
است، توصیفی ندارد و استدلالی هم در آن نیست. مورسوی همین است که هست! همانطور که در افسانه
سیسیفوس استدلالی نیست؛ کامو "توصیف" میکند.
کامو از راه نهیلیسم وارد مسیر آبزوردیسم میشود و نتایج آن را تحلیل میکند. به نظر من نهیلیسم خط قرمز
اندیشههای و آرای فلسفی است و نباید انقدر کودکانه با سیسفوس و انسان طاغی و ... مقایسه بشود!
یعنی چی که باید به مرگ و بیمعنایی طغیان کرد؟! مگر ما کودک هستیم که با واژگان قهرمان و یاغی و امثالهم
گول بخوریم؟!
---
![]()
Russell (12-10-2013),undead_knight (12-11-2013)
از جایگاه نقادی فلسفی آبزورد-نیهیلیسم، بیش از هر چیز نتیجهگیریهای نادرست از فرضهای ظاهرا بدیهی، نقطهی تازش من هستند. پرسشی که آبزورد پیش روی هستی و ما مینهد در واقع چیزی جز یک کجراهه نیست: «من چرا هستم؟» و این پرسشیست که قرار است ماهیت وجودی در طول آن تببین شود. اما این پرسشی سراسر نادرست و بیربط است، چرا که نبودنِ دلیل برای وجودِ من هرگز توجیهی برای نبودن من نخواهد بود! و درستی تعریف وجود از منظر من را (آنطور که کامو از همگان میطلبد) کجا باید آزمود؟ کجا بیارزشی وجود من بیرون از تعاریف، محاسبات و سنجههای خطاپذیر من آزموده میشوند که اینچنین(کاموییستی؟!) باید بدان پایبند باشم؟
وجود و هستی من برخلاف کامو که در بدیهی بودنش شکی ندارد، تابعی بی کم و کاست از اردهی موجود و هستندهی مُدرک نیستند. اختیار من برای نبودن هرگز تام نیست و من همیشه در شرایطی تعریف میشوم که خود نقشی جزئی در آن دارم. تقلیل تمام اینها به نوعی جهانبینی کودکانه و سطحی که در آن وجود ماهیتی تحلیلی مییابد و شما را در برابر پرسشهایی قرار میدهند که قرار نیست پاسخی برایشان باشد و بازی از پیش باخت است، اولین دلیلیست که مرا از این فلسفهی تاریک دلزده کرد.
در اینکه در این جهان، ارزشها بیش از آنکه منبعث از ما باشند(اولیه باشند)، از تبعاتِ ما هستند(ثانویه هستند)، شکی نیست (هست؟)، اما ارزش بیارزشی، خود هنوز موضوعی قابل بحث است!
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Alice(12-11-2013),undead_knight (12-11-2013)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)