دلم دریدن میخواهد
نه که تبر بردارم وبه جان ادمیان بیفتم ؛نه
دلم یک دل سیر گریستن میخواهد
جامه دریدن و نعره زدن؛
دلم جهیدن میخواهد
باگام های بلند؛
از روی آدمیان سربه گریبان بیهوش؛
همانها که جفت پا ؛زندگیشان راقهوه ای میکنند..
.من دلم زیستن میخواهد؛
با اندیشه ای آرام و سبک...
زیستنی که بوی مکتب ندهد حتی؛
یافلسفه شاید
برای من؛
همین که خدا باشم کافیست...