
نوشته اصلی از سوی
Mehrbod
گیراترین بخش سخن همینجاست و این نکته که من نمیگیرم این «دریافت» تو از دوستی، که برای خودش
وی را میخواهیم از کجا امده، اگر از "حس" کردن است که من خودم چنین حسی ندارم، اگرنه پس از کجا؟
به دید من همان مادر هم اگرچه انگیزه ژنتیکی توانمندی برای دوست داشتن بچه دارد، ولی کودکی را بیانگارید که بسیار بدخو و ترشروست
و هیچگاه به مهر مادر پاسخ نمیدهد. در گذر زمان آیا نمیتوان دید که مهر بس توانمند یکسویهی مادرانه هم باز کم کم از میان برود؟
درباره دوستی هم همه ما بیگمان پیوسته خودآگاهانه چرتکه نمیاندازیم، ولی نگرههای بسیاری هستند که چنین چیزی را برتری میدهند:
Social Exchange Theory - WiKi
Costs are the elements of relational life that have negative value to a person, such as the effort put into a relationship and the negatives of a partner.[4] (Costs can be time, money, effort etc.)
Rewards are the elements of a relationship that have positive value. (Rewards can be sense of acceptance, support, and companionship etc.)
Worth = Rewards – Costs
بدید من آن چرتکه انداختن همیشه آنجاست و با اندکی ژرف اندیشی در خویش و پیوندهای دوستی خود، میتوان آنرا بازشناخت.
ولی چیزی مانند proxy کردن خود در دیگران: «دیگرانی که ما میشناسیم و خواستن آنها برای خودشان در جایگاه نایب (proxy) ما» برای من دور از باور میزند.
روی هم رفته بجز "حس درونی"، چیز دیگری هم پشت این نگرت هست راسل جان؟