اینهم نمودی از روحیه خودستیز و انفعالگرا و عارفمسلک ایرانی در عمل. «دیکتاتور خوب» به مثابهی «مثلث چهارگوش» تناقض اسم و صفت است و نمیتواند وجود داشته باشد، نفس دیکتاتور بودن به تنهایی هرچه ممکن است کرده باشد یا خواسته باشد یا جسته باشد را در دم خنثی میکند.
باقی هم سفسطهی تعمیم به اکثریت(خیالی)است، اینکه هیچجا دموکراسی نبوده پس سرکوبهای رضاشاه پیشاپیش توجیه میشوند، ایران شانس اینرا داشته که بتواند نوعی از حاکمیت غیرفاشیستی را تحت آرمانهای مشروطه تجربه بکند، رضا خان و پسرش یکبار برای همیشه مانع از آن شدهاند و بدن بیمار آن جنبش را به خاک سپردند.
بخش آخر هم که ارزش پاسخ گرفتن ندارد.